ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
عشق بالای کفر ودین دیدم / بی نشان از شاد ویقین دیدم /کفرودین وشاید ویقین گر است / همه با عقل همنشین دیدم / چون گذشتم ز عقل وصد عالم / چون بگویم که کفر ودین دیدم / هر چه هستند بند راه خودند . سد اسکندری من چنین دیدم ......؟
ایکاش ما میتوانستیم آن جوهر عقل وآن گوهر " ایراانی " بودن را در خود میافتیم وآنرا وسعت میدادیم تا به این روزها نیفتیم آیا انسان حق دارد جانی را آزاردهد ؟ چون یک اجتماع ساختگی و قوانین مضحکش از اومیخواهند ؟ .
آیا یک انسان حق دارد برای حفظ وحیثت اجتماعی ساختگی خود از آنهمه مهر وخرد انسانی بگذرد وجانهایی را بیازارد ویا بر باد دهد ؟ و دراین بین ازدریده شدن و شکنجه دیدن وترک وطن کدام را باید بر گزیند ؟ .
باید خودرا واگذار به دیگری کند و شکنجه ببیند ؟ تا مثلا دیگران بیگناهند ویا خودشان گناهانشان پاک میشود؟ .
ما همیشه تابع ومطیع اوامر ودستورات از پیش نوشته دیگران بوده ایم وآنهارا باور داشته ایم کمتر خودرا به زحمت انداخته ایم تا به خرد انسانی نزدیکتر شویم وگاهی فراموش میکنیم که یک انسانیم وامروز من میبینیم چرا انسانها بیشتر سگها را در خانه های خود پرورش میدهند تا یک انسان گرسنه را چرا که میترسند از عواقب کارشان وشک دارند .
مثلا ! وقتی که ابراهیم آماده کشتن پسرش برای قربانی کردن میشود خداوند متعال حیوانی را به او پیشکش میدهد تا بجای فرزندش بکشد واین کیش د رکتب یهود آمده است واسلام انرا بعنوان یک قانون بی چون وچرا به نفع خود ضبظ کرده است وامروز برای ازار وکشتن انسانها مامورین معذور مشغول کارند و بزرگان برای اسودگی وجدانشان بار مسدولیت هارا بر گردن این مامورین گذاشته تا درخیابانها وجوامع به مردم حمله ور شوند آنهارا بکشند اما انها مانند همان شاه روم دستهایشا را با اب میشویند تا بگویند ما بیگناهیم ودستهای ما به خونی آلوده نشده است .
خرد ما ایرانیان از هشت هزار سال پیش در قلعه بزرگ سیمرغ شکل گرفته است حال ایا شاهنامه تنها یک داستان قهرمانان اسطوره ای است یا نه اما نباید از حقیقت فرار کنیم امروز من کمتردرمیان سر زمین خود یک ایرانی را می بینم که کامل وبا اندیشه های پاک در راه خدمت به بشریت گام بردارد همه بشکل هم درامده اند .
""یکی کوه بنام البرز کوه / به خورشید نزدیک ودوراز گروه / بدانجا سیمرغ را لانه بود / بدان خانه از خلق بیگانه بود /""
امروز کودکان بیگناه در گوشه هایی افتاده اند واز فرط گرسنگی همان انگشت خودرا میمکند وبزرگان پارو به دست مشغول جمع آوری یکنوع تنها یکنوع " پول" میباشند تا درخلوت انهارا بسوزانند وبه اتش بکسند با می صد ساله ومشعوق چهارده ساله .
تاریخ کم کم از میان ما رفته است وگم شده بجایش تاریخ نگاران جدیدی در شکل وشمایل مختلف برایمان افسانه ها میسرایند چهره تاریخ محو شده است .
امروز همه ما دریک کشتی شکسته وویران شده تاریخ نشسته ایم وبسوی نامعلومی پارو میزنیم ونمیدانیم که این کشتی سرانجام به کدام سو میرود ؟ وایا کسی درمیان ما شناگری را خوب میداند که البته تنها خودرا نجات میدهد وبقیه همچنان بسوی افق تاریکی نظر دوخته ایم همه میترسیم که بدنه کشتی را رها کنیم وفرما ن را به دست بگیریم وبسوی یک افق روشن آنرا هدایت کنیم خورشید رادر دور دستها میبینیم اما تنها چشمان خودرا رویهم میگذاریم تا نورآ ن مارا وچشم مارا ازار ندهد .
من چندان خوشبخت نیستم که ترک وطن کرده ام زیر شکنجه جان دان افتخاری نیست اگر بتوانی خودت را وبقیه را نجات دهی هنر بزرگی است .کشتی من تنها یک قایق شکسته بود که مرتب درونش آب میریخت ومن مجبور بودم این ابهای بو گرفته را با دستهای بی رمقم خالی کنم نمیدانم به مقصد رسیده ام یانه ونمیدانم مقصدم کجا بود .
امروز شان ومنزلت ایران به زیر خاک رفته دیگر کسی به ما اهمتی نمیدهد هر چند فاضل باشیم وفضلها بپرانیم من با نجا ت دان خود از دریا بیشتر خود را بیگانه وتنها می بینم تا درمیان همان انسانهاای درحال غرق
تنها دلخوشیم این است که کتابهایم با منند وسروده هایم ونوشته هایم .
گاهی دریک یک شعر یا یک نوشته ویا یک خط اسطوره ای یافت میشود با اندکی دلیری وایستدادگی در برابر ظلم .
باید بدانیم که زندگی مقدس است واین تقدس را باید محترم بشماریم .
""....ائ تو !ای زندگی / ای عشق ای کائنات / که دریک قطره به هم آمیخته اید / من هنوز به زمین نرسیده ام شما نیز چند پاره شده اید / واز هم گریخته اید .""
خدا به بی نهایت به فراسوی من / به دوردستها گریخته است / امروز اسیر خدایانی هستیم که شیطان صفتند . ودر نیست شدن ما میکوشند .
وزندگی ما درهزار پاره ازهم میدرد وگم میشود ./ پایان
ثریا ایرانمنش / 13/ 10/2021 میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر