ثریا ایرانمنش « لب پرچین »!
----------------------------------
نامه شوقم که گردون به دست باد داد
لیک صد ها یاوه بر بال کبوترها نها د
زندگی سازی ندارد عزت ویرانگر ی
زآن سبب باشد بهار خونین از سخن باد
تخم گل می پاشی اما تیر میروید بهار
این زمین را چندمین شداد با خون آب داد
چگونه باید به بی درد بودن دیگران رشک نبرد وخود با درونی لبریز از زخم نشست ؟ با آنکه هیچ یک ا ز آن زخمها دردی ندارد وجایی درد نمیگیرد و خودم میپندارم که نه ! تندرستم تا زخمی به فغان نیاید ودرد نگیرد من بیماری را نمیشناسم وزمانیکه انگشت روی آن زخم نهادند وفشردند ناگهان از درد فریاد میکشم وتازه می فهمم که علت آن زخم چه بوده است .
عده ای بی دردند همان آرتیست قبلی روی صحنه با شکل وشمال دیگری مثلا برادر بزرگ یا پدر خوانده همه را هم دوست دارند وبفرزند خواندگی قبول فرموده اند وما یادمان رفته که بیشتر این آقایان علم ومعرفت ورسانه نواده ها ی همان ملاهای روی منبرند با القاب دهان پرکنی مانند آیت ا ... حجت ال.... وآل زیا ر .....وغیره . وزبان فاخر عرب را به روانی زبان مادری بر زبان میرانند !بلی از زخم داشتن تا درد داشتن راهیست بس دراز .
هیچکس بی عیب نیست خودم منهم عیب های زیادی دارم که همه خاموشند اما میلی ندارم آن زخمهارا چاره کنم دلم هم نمیخواهد که کسی انگشت روی أنها بگذارد وفشار دهد دردمرا مضاعف کند .تنها گاهی آن زخم نهانی درونم مرا به فریاد بر میدارد فریادی در سکوت اطاق تنهاییم میپچد ودراین جا عقل چاره گر بفریادم میرسد پنجره آن گشوده میشود ونورهای دروغین به عقب رانده میشوند این نورها مانند همانهایی که هرصبح با دوربین گوشیم میگیرم بسیار برنده هستند وبر روی زخمهای آلوده مرهمی میشوند .
اینها چگونه از زهدان فریبها و کژ اندبیشی ها زاده شده اند همگی زخمی هستند ! وهنگامیکه راه میروند شل میزنند ویا درمیان راه باز میمانند واز رفتن به جلو واهمه دارند ویا توانایی وقدرت آنرا ندارند باز از نو فریب ها زاده میشوند وحقیقت گم شده درزیر تلخی آلودگیها .
من چندان تاریخ این بیرحمی وفریب را نمیدانم وچگونه پیدایش آنهم برایم روشن نیست مهم هم نیست .
تاریخ نگار واقعی کسی است که گستاخ است وانگشت روز زخم ملتی رنج کشیده میگذارد تا زخمهای نهفته ودردهای آن ملت را آشکار سازد اما اگر ملتی تاریخ واقعی خودرا دوست نمیدارد وبه افسانه ها بیشتر دلبسته ونّه آنرا میخواند ونه میتواندبنویسد باید آنرا درون کپسول ماسه گذاشت تابه روده ها نچسپد وقورتش داد.
دیگران چندان میلی ندارند وارد این مباحث شوند برایشان دم غنیمت است اما من باهزار حیله دردهایم را پنهان میدارم وحتی از خودم نیز آنها را پنهان میکنم اما دیگران خود پرستی را خدا پرستی نام نهاده اند تا کسی پروای آنرا نداشته باشد به زخمهای متعفن |نها دستی بزندو آنهارا بشکافد وتعفن چندین هزار ساله را بیرون بکشد وباو بگوید که :
ای انسان ، برخیز خدایی غایب ودرون درد آورترین دلها ی انسان ها نشسته است ما آنرا دردرون آنها نمبینم در قبله حاجات مکه ومدینه ویا درآسمانی که هفتاد بار شکافته شده وعلم آنجارا بازدید کرده است باز سر بسوی آسمان داریم .
زمینرا ودرماندگانرا فراموش میکنیم مال آنهارا به یغما میبریم بی هیچ ترسی یا خوفی یا وحشتی .
من آنروز که همه اسناد میراث شوم را به دست آن دلدار سپردم به جایش یک تسبیح از نوع مهره های پلاستیکی گرفتم که نماد این بود ( تو درحلقه مایی ) !!! همه مومن ونماز خوان بودند واز قدیم الیام آنهارا میشناختم دیگر از |انها کسی بمن نزدیکتر نبود اما بیخر بودم که آنها وصلت ووصله پینه هایی با جانی ها وآملی ها بسته اند ودرون حضررهبر ی سازشان کوک وبساطشان برقراز است وعده ای از لاتهای جنوب شهر نیر هوادار وپادوهای اویند مال من نیز بباد رفت هیچگاه به دنبالش نرفتم ودل خودرا به این شاد کردم که خوب : باد آورده را باد میبرد من احتیاجی به مال باد آورده ندارم اورفت مانند یک میمون سوخته درون یک تابوت بیکسی به زیر خاک رفت بارها گوراورا ویران کردند نامی از او درتاریخ موسیقی بجای نماند تنها یک مطرب خوشنوا وبداهه نواز شد او حتی بمن که روزی عاشقانه مرا میپرستید رحم نکرد بخودش نیز رحم نکرد . حال من به کدام زخم انگشت بگذارم تا فریادم به اسمانها نرود ؟ .آتش سوزان گذشت وشد یک آیینه فراموشکار ی آبگینه اش سرد شد اماافسرده نشد وهنوز آتش نهفته ای درنگاهم دیده میشود وآنچه از آینه دیگران بر میخیزد زشتی وتباهی وتیره گی است وهمه امروز از دیدن خود در آیننه روی بر میگردانند .ث
دور گردون یک پورسینا زاید ویک پیر بلخ
لیک چنگیز وهلاکو بار بار آورد باد
با تبر داران کلید باغها را داده اند
قمریان را قامت سروی نمی آید بیاد
سروده ای از « دکتر اسداله حبیب شاعر افغان «
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » 12-03-2019 میلادی برابر با ۲۱/۱۲/۱۳۹۷ خورشیدی / اسپانیا !!