چهارشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۹۷

آخرین سوار

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش !
---------------------------------و....... تو بمن خندیدی ونمی دانستی  من به چه دلهره ای از باغچه همسایه  سیب را دزدیدم « حمید مصدق » 

این روزها بد جوری خودت را  درمیان اوراق من پنهان کرده ای وبد جوری افکارم را بسوی خود میکشی  ، مگر خیالی داری ؟ من هنوز خیلی کارها مانده که باید به انجام برسانم هرچند در تاریکی راه میروم /

از شاه چراغ طلب کردم برایم بمانی  خیلی زود رفتی ومن معنی معجزه   این امامزاده را از همان روز احساس کردم ، به اصرار تو بود که چادری را ازجلوی مقبره کرایه کردم بوی گند ان حالم را بهم میزد به درون رفتیم وسپس نا امید بیرون امدم ، چیزی دردلم فرو ریخت  به بارگاه حافظ  رفتیم مردی برایمان فال گرفت وگفت تا قیامت باهم خواهید ماند اما آنهم درست درنیامد  وتو رفتی  / نه اول من رفتم .

شبهایی داشتیم  که درافق روشن  آن ، تمام روشناییهای روز را میدیدیم .
روزهایی داشتیم  که درافق تاریکش  همه روشنهایی های  فرو خفته ودروغین را میسپردیم .
تو رفتی ، ای آخرین سوار  وسکوت مرگ را  در میان  دو دست مهربانت  پذیرا شدی .
درمیان دستهای  مهربانت  کتاب عشق باز بود  وتو ... ای آخرین سوار  درخوابی گران فرو رفتی .

امروز چنان درخویش گم شده ام  چنان دل کنده از زمین وزمان وآسمانم  که میل دارم به همراه باد بسوی تو پرواز کنم / بوی تو درتمام خانه پیچیده است ورحمت تو با  من همراه است .
درکنار تو ، ای آخرین سوار  ، درمیان اشارت ها  ولبخندها  میان درختان  صنوبر پای میکوبیدم /
گریز ، گریز ،  یک لحظه گریز  وبر گشت بسوی  آشیانه تاریک 
صدای تو از دور دستها  مرا آواز میدهد   صدای باد  وخنده طوفان /
من دراشتیاق پیوستن بتو ام   بتو ای آخرین سوار  وآخرین گریز  /
گریز  / گریز / صدای مهربانت درگوشم هست ؛ 
به راستی خوشگلی !!!!!
گلبن عیش میدمد  ساقی گلعذار کو ؟
باد بهاری  می وزد  باده خوشگوار کو 

هر گل نو زگلرخی  یاد همی کند ولی 
گوش سخن شنو کجا ، دیده اعتبار کو ؟ 

مجلس بزم عیش را غالیه مراد نیست 
 ای دم صبح  خوش نفس  نافه زلف یار کو ؟

حسن فروشی  گلم نیست  تحمل ای صبا 
دست زدم  بخون دل  بهر خدا  نگار کو ؟

شمع سحر گهی  اگر لاف  ز عارض تو زد 
خصم زبان دراز شد  حنجر آبدار کو ؟

گفت مگر ز لعل من بوسه نداری آرزوی ؟
مردم از این هوس  ولی قدرت اختیار کو ؟

حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمت است 
از غم روزگار  دون طبع سخن گزار کو ؟
پایان 
ثریا / اسپانیا / ۱۵اسفند ۱۳۹۷ خورشیدی !