ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
اسپانیا
-------
در کتاب بزرگ شهنامه یا شاه نامه داستانی زیر عنوان ( لهراسب وگشتساب ودوپسر ) آمده است واین گشتساب باآنکه در کتب زرتشی آمده است مغایرت دارد .
شاهی بود با دوپسر بنام گشتساب وزریر ! روزی پسر بزرگ به نزد پدر بار یافت وگفت :
پس ا زتو اورنگ شاهی وتاج وتخت را بمن بسپار ! پدر بر آشفته شد که ای بچه نابخرد تو هنوز درمیان باغچه قصر باید با کسی همراه باشی ونمیتوانی از خودت دفاع کنی ولله باید به کمک تو برخیزد هنوز آن نیزو وتوان را درتو نمیبینم بنا براین چگونه میتوانم بعد ا زانیهمه رنج وملالت وملامت ناگهان همه چیز را به دست تو بسپارم؟!
پسر آزرده خاطر راهی دیار روم شد ودر آ نجا مادر رانیز فرا خواند تا ازاو حمایت کند وهردو به همراه عم خود نقشه برای براندازی پدر تاجدا رکشیدند چون گشتساسب هنوز نوجوان بود وبسن قانونی نرسیده بود مادر باو گفت :
ای
جان عزیزم من بجای تو به میدان میروم وبه همراه عم عزیزمان به بارگاه سفیر قیصر روم رفت وبدو گفت :
پسر من نزد پدر آبرویی ندارد پدر او به کاوسیان بیشتر میپردازد تا بما !
.
بدرگاه کاوسیان خواهد او نیکویی
بزرگی .هم افسر خسروی
وگرنه نباشیم به درگاه اوی
بزرگی .هم افسر خسروی !
اگر تاج ایران سپارد بمن
پرستش کنم چون بتان اهرمن
وگرنه نباشم به درگاه اوی
بر ندارم دل روشن اندر ما ه روی
وسپس قیصر روم را وامیدارد که از همسر وپدر فرزند که هنوز درآ ن سر زمین صاحب تاج وتخت بوده باج خواهی یکند . وبنا بر این قیصر روم به هوای باج خواهی به جنگ با ایرانیان برخیزد در لباس دیگر ی !!
پسر ناخلف وهرزده گرد ونام جوی ، پشت به پدر میکند وراهی دیار دیگری میشود شاه زیر تاج شاهی تکیه زده بر خیمه خویش درتنهایی با دعوی رهبری کبیر از دیار روم وماموران الهی وترویج مذهب حق !
او برخاست ودرمیان اطاق تنهاییش قد علم کرد وگفت :
منم یزدان پرستنده شاه
مرا ایزد پاک داد این کلاه
بدان داد مارا کلاه بزرگ
که بیرون کنیم از رمه میش وگرگ
سوی راه یزدان بیازیم جنگ
بر آ زداده گیتی نداریم ننگ
ودر آنسوی شهمینه مشغول تدارکات بود تا اورنگ شاهی رابرسر نهاده وسپس پسر ناخلف را به زیر پر وبال خویش بکشاند غافل از آنکه :
.
صوتی آمد از پشت دیواره شهر کیکاوس :
به شاه جوان گفت « پیغمبرم »
سوی تو خرد رهنمون آورم
وبدین سان پسر که خطبه جلوسش با وعده موبدان برای برتخت نشستن بود برایش بدبختی وتسلیم آ ورد
پراکند اندر جهان موبدان
نهاد از بهر ةآزادگان گنبدان
چو بسیار کشت و بسیار سوخت
بکر دکاخ او را کاخ رهبران
شاه تیره بخت از رفتار کین آمیز وخیانت پسر در بستر بیماری میافتد وبه بلخ پناهنده میشود وتا آخر عمر کوتاهش در آنجا میماند .
واما پسر دوم «زریر »کمر به خدمت خلق میبندد که دریک جنگ تن به تن او نیز کشته میشود وپسر بزرگ نیز کمر به کین هموطنان بسته در کنار قیصر روم روزهارا بخوشی سپری مینماید .....
وبدین سان سر زمینی به دست پیامبران دروغین نابود میشود زنان به بردگی وکنیزی برده شده ومردان دیگر همه از حیض انتفاع افتاده درگوشه ای بخار میشوند .
عشق بالای کفر ودین دیدیم
بی نشان از شک ویقین دیدم
کفر ودین .شک ویقین گر هست
همه با عقل همنشین دیدم
چون گذشتم ز عقل وصد عالم
چون بگویم که کفر ودین دیدم
هر چه هستند بند راه خودند
سد اسکندری من این دیدیم
پایان داستانی از شاهنامه !!!!
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا به روز شده در ۲۶ فوریه ۲۰۱۹ میلادی !