ثریا /اسپانیا (لب پرچین )
کجا شد آن گفتار نیک ؟کجا شد آن کردار نیک
وکجا رفت آ آ ن رفتار نیک ؟
نگاهم بسوی تست !
تو ای گمگشته در قاره دلدادگی
نگاه من به روی تست
با دردهای از عشق
عشق آن محروم سر زمین
دستهای زنجیر شده واسیر
دستهای زنجیر شده واسیر
با ز آ ای جوان زاده ایرانی
دمی چشم حقیقت بین را باز کن
بر فرهنگ پر بارت نماز کن
کجا شد آن پاک پنداری کجا ؟کو آن نیک رفتاری ؟
نگاهی بر پیکر خویش افکن
سرا پا همه خون است
همه آلوده خون من ودیگران است
رخت از رنج بیچارگان گلگون است
دلت زندان مکر وسینه ات کردار مجنون است
رخت ؟ رخت آیینه چهره مجنون است
تو ای دلاور مرد اقلیم توانایی
چرا اینگونه تبه گشتی
نیکان تو مردان پاک خدا بودند
به آیین جوانمردی ومروت آشنا بودند
کجا زبان شیرین آنها میگشت به لیچار
تو ای مرد نا توان و اسیر این دیدار
تو نام جاودان زرتشت بزرگ را تبه ساختی
در دوزخ اهریمن وبیداد خود را خدا پنداشتی
دو زانو سر بر خاک دشمن نهادی
فتادی در کمند دیو نادانی
خطا کردی / خطا کردی .پدر را ، رها کردی
زمینی را تبه عمری را سیاه کردی
تو با تیغ تیز بی ایمان سوداگری کردی
تو با ریب وتدلیس وریا کاری چه تدبیر کردی؟!
پایان
شنبه یک روز نا امیدی