ثریا ایرانمنش « لب پرچین »
چون پیر شدی حافظ ، از میکده بیرون شو !
کم کم باید جل وپلاس خودرا جمع کنیم وراه سفر دیگری را درپیش بگیریم ودیگر درفکر این نباشیم که آیا انسانی حق دارد جان انسان دیگر ی را بگیرد ؟ آیا انسانی حق دارد با روح قانون ننوشته اجتماعیش وقوانینش زندگی را ازدیگری سلب کند ؟ وچرا قربانیان باید ترک وطن بگویند ویا ازهمه چیز خود بگذرند تا حیثت اجتماعی آن آقایان پایمال نشود ؟ .
آیا با وا گذاشتن یک انسان بحال خود ویا شکنجه کردن او درکنج سلولهای مخفی گناهی بخشونی است
خودرا کنار بکش وبگذار دیگران راه را باز کنند ودیگران را بیازازند تو چون طفل بیگناهی انگشت ندامت بر دهان بگذار ومانند پینشینان قربانی شو تا قبل از آنکه قربانی بدهی .
ما امروز واقعیتی نداریم تا به آن ارزش معنوی بدهیم هرچه هست روی هوا ویا روی صفحاتی توشته میشود که میتوان آنهارا بسرعت تغییر داد ویا پاک کرد ویا عوض نمود چیزی نمانده که بّه آن ارزش واقعی بدهیم چیزی نیست که واقعیت را بزاید بلکه کم کم پرده ای بر روی همه چیز میکشد یک پرده سیاه وامکانات ما کم است ودستهایمان کوتاه چشم امید به جوانانمان بسته ایم بخصوص شیر دختران هر چند بین ما رابطه ای نیست اما گاهی جای شک و یقینی را هم برجای نمیگذارد فعلا درگیر جابجایی سیاستهای روزانه هستیم ودر گیر آتش سوزی ها ی عمدی وبوجود آمدن مزرعه کشت جاتوران اعم از سوسک وپشه وکرم بجای پروتیین حیوانی ، رابطه میان ما وواقعیت بطورر کلی قطع شده است در دنیای مجاز ی برای خود افسانه ساز شده ایم .
در هر انقلاب سیاسی ، یا اجتماعی ویا فلسفی ویا اخلاقی این تغییر روشها جای ارزش هارا نیز تغییر میدهند تاریخ در برگیر نده واقعیتهاست اما تاریخ زیر خاک ها چند صد هزار ساله پنهان است برای کاوشگران آینده تا بحال ما یا تاسف بخورند ویا متاثرشوند .
واقعیت هیچگاه ارزش پیدانخواهد کرد چون امکانش را باو نمیدهند دهانش را خواهند بست حال باید یک قدرت خارجی پیدا شود وباین ریا کاریها شکل واقعیت بدهد در آن زمان ( تاریخ) نوشته خواهد شد.
امروز شاهد یک نمایشی بودم که تنها خودم میدانم وکار گردان آن میدانم پشت آن پرده سیاه واقعیتی نبود هرچه بود از پیش نوشته شده مانند یک پیس نمایشی به دست بازیگری داده بودند ! بگذار مارا بخیال خود فریب بدهند !!!.
در هر واقعیتی ، پیروزی قدرت نهفته است ودر هر امکان از دست رفته ای وگمشده ای شکستی که نشانگر قدرت نیست اما خود قدرت واقعی است گم میشود از اینجا ست که ما باید به تاریخ واقعی ارزش بیشتری بدهیم چون مجموعه ای از شکستها / پیروزیها وآرمانهای اخلاقی است .
من کتاب های نوشته شده محمد رضا شاه را پس از شکست او تاریخ میدانم چون واقعیت دران نهفته است وکتاب سقوط ۷۹ که قبلا برایمان نقشه هارا کشیدند وسپس فیلمش کردند ودست آخر این تراژدی ویران کننده بوجود آمد .
من درسر زمین خودم میتوانستم مثمر ثمر باشم اما دراین اینجا تنها بعنوان یک تفاله خارجی بنظر شهروندان بنظر میایم تنها زمانی از من یادمیشود که باید برای دادن رای به صندوق های دروغین خودرا به یکی ازانها برسانم حال پدر خوانده تصمیم دارد پسر کوچکش را بجای خود بنشاند بنا براین آن نخست وزیر تحصیل کرده وجوان باید برود سوسیالیزم دیگر کار بردی ندارد قدرت دردست آن بزرگان است که در آن سوی سر رمینها پنهان از دیده ها نشسته اند وهر ما ه باید سود وزیانها البته بیشتر سود ها به آنها برسد دراین سو در کشزارهای بزرگ آتش زبانه گرفته ودارد هکتارها زمین را میسوزاند ودرختان مانند مردان رشید قد علم کرده بر زمین فرو میافتند وخاکستر میشود جایش را چیزهای دیگر خواهد گرفت خانه های فضایی با دوربین های مخفی کشت و کشتزاری نیست مزرعه جانوران مشغول کار است .
هرسال باید مالیات خودرا بپردازی حال درآمدی داشته ای یا نه وچگونه زیسته ای اینها مشگل خود توست
چندان نباید زبانترا باز کنی ویا دهانت را چرا که ناگهان درب خانه را میکوبند کیسه ای درون خانه ات میاندازند وسپس ترا بجرم های واهی بازداشت میکنند دراین دنیا تنها باید سکوت کرد ویا تن به نمایشات دروغین داد وخودرا سرگرم نمود بیشتر نه ! .
حال من در یک شعر ویا یک اسطوره به دنبال کدام اتکا .یا دلیری باید بگردم ؟ تنها غیرتم در ایستادگی است که زیر پاهایم سست نشوند وبر زمین نخورم بسیاری از امکاناتی را که بما داده اند تنها میتواند یک کودک خردسال را سرگرم کند .
هنوز نیروی کافی در پیکر من هست وعلیرغم شمارش تاریخ وارقام من به نوجوانی بیشتر نزدیک میشوم شعر واسطوره تنها یک آرمان باقی میماند اما واقعیت ها علیرغم قدرتشان میگذرند وتاریخ میشوند . پایان
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا /
به روز شده در تاریخ 18-02-2019 میلادی /!...