یکشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۵

دره بی آفتاب

تو آن بیابان  خشک بی آفتابی
که ما ه درآسمان تو کور است 
تو فریاد پرندگان جفت جورا 
که پر گشودند بسوی آسمان 
به دنبال باران ، نشنیدی

هوا سرداست ، بس ناجوانمردانه سرد است ومن دراین فکرم که ایا در احساسات خود به سوپرمن  غلو نکرده ام ؟ دشمن او روبرویش ایستاده جناب " سروژ" دارد حملات داخلی را پی درپی حمایت میکند برای او از دست دان چند صد میلیون مانند یکی پنی  است او میداند چه میخواهد وچه میکند وتو دررویای کاخ هستی کاخرا درخور نشیمن خود آنزا  تزیین کنی با بانویی که میلی با بودن درکنار ترا ندارد وترس درچشمان کوچک وسر بالای او موج میزند نمایش را آغاز کنی ، تو تنها از امریکا حرف میزنی گویی دنیای دیگری وجود ندارد همه رویای تو امریکاست منهم بودم همین حالت را داشتم اگر سر زمینی داشتم واگر هویتی داشتم رویاهایمرا درهمانجا پرورش میدادم .

نیمه شب است ، درخلوت اطاق سرد من جز من صدای دیگری نیست ، من وصدای دکمه ها وریزش اب بینی واستکان قهوه  ، قلب سیاه ساعت دارد میطپد  ومن دوروز است که غصه دارم ؟ برای کی ؟ برای کسانیکه ابدا  نه آنها را  دیده ونه میشناختم برای یک بنای بزرگی که مرا به دوران کودکیم وجوانیم میبرد حال امروز نیست تبدیل به مشتی خاک وچوب وزباله شد ، به همین راحتی وگوشت وپوستهای آدمهای سوخته درزیر آوار آن که هنوز صدایشان بگوش من میرسد اما بگوش آنهاییکه در آن دیار بلا زده نشسته انده نرسیده است .

یکی با ببرش بازی میکند دیگری یوز پلنک دارد وسومی عقاب وهمه عربان مانند تکه ی گوشت لخم روی یکدیگر افتاده ونئشه از گرد های سفید وتریا ک وحشیش وحال کردن وان تزیینات واین کیفورات با پولهای باد آورده که باید صرف ساختار آن مملکت  شود درجیب نوچه ها وبچه های حرام زاده وحلال زاده جانوران بدین گونه خرج میشود .

ـآن مردک پیر وبیمار بکلی هوش خودرا باخته وباورش شده که خداست خود خدا ویا نایب برحق او ! برایش هیچ چیز غیراز خود وخانواده اش مهم نیست / دوبرش را خوب پاک کرد وخس وخشاشاکرا به دورریخت غیرا ز ملیجک که همه جا با اوست وجاسوسی را که به مقام ریاست دانشگاه آزاد گذارد تا دانشگاه را نیز ببلع
د  .
کم کم صبح میدمد درخلوت سرد اطاق من بجز من کسی نیست ، قلب سیاه ساعت میطپد وعقربه ها را به جلو میبرد دستهایم یخ زده اند قهوه ام سرد شده تمام شب دراندیشه آن وکالتنامه لعنتی بوبدم که را آنرا نخوانده امضا کردم وآیا آن مرد چه جنایتی داشت درحق من انجام میداد ؟ حال کجاست ؟ در گوشه یک دیوار میان آتش وسرما استخوانها پوکش درون یک جعبه پلاستیکی با جانوران کرمها وسوسمارها ومارها همراهند .از او چه بجای ماند ؟ غیر از جند عکس ومقداری خاطرات تلخ .

ومن درفکر آن بنای سرکشیده به آسمانم که هم سن روزگار من بود کمتر به آنجا میرفتم تنها گاهی دررستوران آن در بالاترین نقطه برای خوردن یک سانویج وگردشی میرفتم اصولا کاری به آن پاساژ وآن ساختمان نداشتم اما هنرروز از جلوی آن رد میشدم نا به سر کارم بروم هنوز خیلی جوان بودم . 

بلی آوازه خوان دوره گرد ما میخواند " شهر من شهر دعاست ، همه گنبداش طلاست !!!  حال شهر من شده شهر گداهاشهر با گنبدها وگلدسته ها ، عده ای را غم این نیست که چند انسان بیگناه زیر آن دفن شدند ویا چند صد انسان ما ل وهستی وآینده خودرا از دست دادند ، 
شخصی تویت کرده بود :
من نمیدانم پلاسکو چیست اما با آن همدردم ؟؟؟اما حتما میداند که غسل جنابت چیست وسوره مبارکه ال عمران در چندمین ردیف جای دارد ودر مفاتیح الجنان راجع به سکس چگونه اظهار نظر کرده اند . وعمر لعنتی وشمر چه کسی بوده است کعبه را خوب میشناسد اما ساختمان عظیم پلاسکو نماد شهر وپایتخت خودرا نمیشناسد .

حال سرمان با جناب امیر عباس خان وکتاب قطورش گرم است با چیزهایی که نمیدانیم  راست  یا دروغ واو کیست از کجا آمده هدفش چیست با النگو وزنجیر ونماد کوروش وساعتی که به دست راست بسته است !!  بلی سرمان گرم است وجناب سوپر من با آن لهجه مخصوص خود میخواند " اول امریکا ، دوم امریکا ، سوم امریکا ، وصد البته کازینوای او که هیچگاه بی مشتری نخواهند بود .

نه 1 امیدم برید نا مید شدم اینهم همان کاکای سفید است با دستوراتی که دارد بیخودی ادای سوپر من را درمیاورد مانند انسان لاغر اندامی که کت گشادی بپوشد وبگوید من خیلی چاق هستم .
نه دیگر امیدی به آینده ندارم  .تنها باز بخودم میگویم " این بار هم گول خوردی ! مثل همیشه تنها ظاهر را دیدی . ث
------------------
در خلوت سرد اطاق من کسی نیست 
حتی خیالی ورویایی 
قلب سیاه ساعت میطپید روز نزدیک است 
من فریاد مرغابی جوانی را میشنوم از دوردستها
او بر فراز سرم درپرواز است ، پر گشوده 
به نبال یاران 
او آن ابری که روزی آسمانم را زینت داده بود
او ، اشکی  که بر رخسارم نشسته بود
 او که پنداشتم خورشید است قبل از غروب زندگیم
او که بر خاطرم گرد پریشانی وپشیمانی فشاند 

او که پیشانی صبح بود حال شب تاریک است 
او که ستاره عشق بود حال خاموش است 
او که گهواره  شاخساران زندگی بود
حال هیچ نسیمی اورا تکان نمیدهد
وهیچ هوایی هم دردل من نیست 
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
22/01/2017 میلادی /.