شنبه، تیر ۲۵، ۱۴۰۱

دلنوشته


. ثریا ایرانمنش  « لب پرچین ». اسپانیا 
تلخی نکند  شیرین ذهنم /خالی نکند از می  دهنم /  عریان بکند هر صبحدمی /  گوید که بیا من جامه کنم 
در خانه جهد مهلت ندهد. /  او بس نکند. پس من چکنم ؟ .
«شمس تبریزی »
روزی بود و روزگاری   در سر زمینی. بسیار زیبا. خوش وخرم. زیرسایه پادشهی مهربان  به همراه نا مادری. ما زندگی خوبی داشتیم ، آب فراوان در جویبارهایمان روان بود. هر صبح وشب. میان سنگلاخها وماسه ها دوراز چشم اغیار خودرا به دست. رودخانه پر آب میسپردیم وگاهی هم با لجبازی میل داشتیم. بر خلاف جریان آب. شنا کنیم واین  عقده همیشه در دل ما ماند که باید بر خلاف جهت هر رودخانه ای شنا کرد . 
به همین جهت هیچگاه نه به  باز ماندگان قجر ها ونه تجار بازار ونه پس مانده های حسن کچل. دوست نمیشیدیم. راه خودمان را میرفتیم. مثلا اگر یک خواننده تازه. به شهرت رسیده از چشم وابروی ما خوشش میامد . وهمه برایش هورا میکشیدند و جان زیر قذمش  می،گذاشتندما بینی خودرا میکرفتیم از آنجا دور میشدیم  .
 به هر روی در آن سر زمین پر برکت. أب ارزان‌ترین چیزی بود که   در آنجا وجود داشت ما هم چون به آب تنی روزانه عادت داشتیم. در خانه پسر حاجی هم هر صبح خودرا به. زیر دوش میانداختیم  سرد یا گرم. برایمان. فرقی نداشت چشمان خواب زده ما میبایست زیر دوش آب باز میشد ،
این خبر به گوش اهالی ده رسید. آنها هفتگی به حمام‌های. عمومی میرفتند وکیسه  کش انهارا مالش میداد من حالم بهم میخورد. سیل متلک ها  روان شد. تا اینکه  یک روز وسط أشپزخانه ایستادم ورو به جاری  و بقیه اقوام کردم که 
وگفتم :
ما دهاتیها بو میدهیم. بویمان هم زننده. آست  بنا بر این باید هر روز خودرا بشوییم با روغن  های خوشبو پیکرمانرا. مالش دهیم وعطزی بخود بزنیم وسر سفره صبحانه. بنشینیم در کنار مردی با شلوار پیژامه  موهای ژولیده چشمان قی کرده وبوی بد دهانی که از شب میگساری وبقیه کارها  حا ل برروی ما  بوسه میزند ،
 واز درب أشپزخانه بیرون رفتم 
درخارج هم با آنکه آب گران بود باز من هر شب. دوش میگرفتم واین میراث را برای بچها نیز بجای گذاشتم ،
حال روز گذشته دریک. برنامه  مجازی دیدیم. یو نیسف. سومین جایزه خودرا به اهل محل. کرمانشاهان داده  بخاطر. هجوم میلیاردی  تهیه غذا !!!
 ایوای ، تازه دو ریالی من افتاد. من آنهمه هنر أشپزی داشتم. أنهمه هنر دکوراسیون وترکیب رنگ‌ها را داشتم ،،،،،، دیدم نه ،
گلیم بخت کسی را که بافتند  سیاه ، به آب زمزمه وک‌وثر سفید نتوان کرد .
آن بچه حاجی کرمانشاهی اصلا از بطن مادرش به همراه  چندین تخم‌تره دیگر خوشبخت به دنیا آمده. بچه  بازاری. بزرگ شده وتا ابد بازار حامی  اوست ، معلومات به چه درد میخورد! بتو چه که مثلا. پوچینی. لاتراویتا  را روی کدام داستان  به موزیک در آورد. بتو چه که کدام نوازنده. بیشتر از کدام  سیم استفاده میکرد ، بتو چه  که چگونه باید نامه را  شروع کرد  وبا چه عنوانی خاک بر سرت آینهمه کتاب. تنها بار خر کرده اند. چرا بارت را نبستی و دستی به موهای چرب وچیلی نکشیدی وان دهان بد بو را نبوسیدی و  جلو تر از همه خودت را به خانه دیگران انداختی  ما در کنج خلوت ،،،،،
دیدیدم نه 
حقوقم همچنان در بانک خفته واین ماه  هیچ  به آن دست نزده ام. کاری ندارم چیزی نمیخواهم. آب وبرق وتلفن می‌رود بقیه اش برای بک باگت  برایم  بس است با کمی هموس یونانی !؟!؟ 
 
باید روحت را آزاد کنی. آزادی سیاسی آزادی نیست  ، همین 
حال درجه  حرارت سی ونه را نشان می‌دهد وبوی دود همه جا را  فرا کرفته  شاید نیزه هایی  ازان گنبد آهنین بهمراه  بادگنکهای تازه خریداری شده بعنوان امتحان . اشتباها. به جنگل‌های این سو  شیرجه ر. فته دلم برای قامت درختان چند  هزار ساله  میسوزند که مانند  انهاییکه در ریشه خود محکم ایستاده اند میسوزند خاکستر می‌شوند اما  همچنان ایستاده میمیرند ،

اینهم از دلنوشته  امروز ما ،
ثریا . اسپانیا 
 یکشنبه  16/07/2022 میلادی 

هیچ نظری موجود نیست: