دوشنبه، مرداد ۰۳، ۱۴۰۱

تراژدی


ثریا ایرانمنش. « لب پرچین ». اسپانیا 

چو با تخت  منبر برابر شود /  همه نام بولکر وعمر شود 

تبه گردد این رنجه‌های دراز  / شود ناسزا. شاه گردن  فراز  

تراژدی معنا های زیادی دارد. آنکه روی گنج خود نشسته ناگهان سیلی ویرانگر انرا ببرد. ویا آنکه در  آغوش معشوق خفته. بی خیال ناگهان  احساس کند مرده ای در بغل دارد.  ویا آنکه ملتی از سر سیری یا زیاده خواهی  خودرا بفروشد آنهم چه ارزان و

 تراژدی های بسیاری. در زندگی ها یافت می‌شوند ،  بدترین تراژدی آن است که تیری از غیب بر قلب بیگناهی. بنشیند  و مادری  تا ابد بسوز د ودم نزند.  در کجای جهان پهناور  اینکه با ما میکنند با مردم شان انجام میدهند حتی در  قبیله آدمخواران نیز. بدبنگونه عمل نمیکنند ،

چه   تخمه ای در مغز یک  یک این آدمخواران سر زمین ما کاشته اند.  با چه نیرویی آنها رهبری می‌شوند  هیچ قومی در تمامی  زمان‌ها این جنایت‌ها را نکرد که این جماعت بر سر مردم آوردند. دیگر مردمی باقی نمانده هر که هست پس مانده  شبهای شهوت ألوده خودشان می‌باشد دخترانی که پدرشان.ر ا نمیشناسند وبا او هم خوابه می‌شوند پسرانی که لذت را در کامجویی  مادر  می بینند همه اینها در خلوت آنها. انجام می‌گیرد اما به هنگام نمایش چهره ها عوض می‌شوند ،

این بزرگترین تراژدی  زمان است  که یک یهودی در لباس اهل روحانیت  بر صندلی  ولایت تکیه بزند وانچنان بچسپاند که گویی. امکان جدا شدن ااو از صندلی وجود ندارد. تا بموقع نقشه ها عملی  شوند ،

سه یهودی دیکر در چهره های  متفاوت وارد سر زمین  ما شدند. ،خوب حال دو نفر دزد. سر تقسیم جنگیدند. ودزد سوم همهرا خواهد برد و انرا تکه. تکه خواهد خورد ،.

تو که تکیه بر صندلی مبارزات  داده ای وفریاد بلند میکنی بسوزانید مساجدرا بسوزانید. چیز ی را عوض نخواهد کرد. غیر از گرمای شدید آتش  با سوختن مساجد مغزها همچنان محکم در فکر بنای دیگری هستند .

تراژدی آنگاه بشکل یک هیولا در جلوی تو جلوه میکند که میبینی قطره قطره داری أب میشوی همانند همان سر زمین  زبان بسته وبیگناه . که دهانش خشک وپیکرش زخمی  با هزاران گلوله. آتش وباروت. و بی باران. بدون وزش یک نسیم خنک. بر گندم زارها و دیگر گندمی از آن سر زمین مسموم  نخواهد رویید ما همان   چرنوبیل  شدیم  اما آهسته آهسته و

، عبا وردا  ونعلینر روی همه چیز سایه انداخت ،

تراژدی این است که تو هنوز تختخوابت را جمع نکرده ای برای یک سفر پانزده روزه. به خارج میایی وجهل وپنج سال بعد. با خبر میشوی بولدوزر  بزرگی همه خانه ترا. با خاک یکسان کرده وانهمه. اثاثیه زیبا ودست چین شده به یغما رفته ،

وتو قطره قطره. آب میشوی. آب میشوی. به همرا گردش چرخ پنکه که تنها هوا را جا به جا میکند. تشنه ای. کسی نیست ،‌گرسنه ای ‌وکسی نیست ،  باید بر خیزی اما درد تر به جایت میخکوب  میکند ،  دهانت خشک است.  دلت برای یک قاچ خیار سبزه سر دولاب سر زمینت . تنگ شده دیگر نیست و همان شمع  پر نوری که داری رو به خاموشی میروی.  ،آنهم بهمراه سوزش ودرد 

اینهم نوعی تراژدی است ، تا نظر شما چه باشد !  پایان 

 بقیه را فراموش کن  تاریخ تنها. چند شماره است که زود پاک میشود ،ثریا 

25/07/2022 میلادی 

هیچ نظری موجود نیست: