بجای شادی ودل انگیزی
تناور. درختان کهن سال را میبینم
که از فراز سرشان شعله ها ی بی خردی
سر میکشد مقاومت بیفایده
آنها بر زمین میافتند وخاکستر میشوند .
جلادان پیر و کهن سال وگرسنه دیروز . که خود جوانی را پشت یر گذاشته اند میل دارند جهانی جوان بسازند آتش از هر سو شعله میکشد خرمن گندمها به دست آتش خاکستر میشوند چشمه ها خشک میگردد دریا ها آلوده وهر روز کوچکتر میشوند
جهان مارا بکلی ویران ساختند. خودشان در آسمانها خانه دارند و بر زمین حاکمند وفرمان روایی میکنند .
بردگانشان روی زمین کودکان بیگناه را درون مکتب خانه ها درو میکنند و بقیه را به تیر غیب گرفتار
حال باید با جهان کهنه همرا شد ورفت ودیگر به پشت سر نیز ننگریم چرا که سنگ خواهیم شد .
کتاب عمر من به پایان خود نزیدک است. این کتاب لبریز از فریاد. آست لبریز از بیرحمی انسانها ولبریز از دردها ،
در آن کتاب رنج شیرین عشقی وجود ندارد تنها دردهایی ست که از فضای آسمان دارد .
واین بود پایان ان راهی که آنهمه رنج کشیدیم تا امروز سر راحت بر زمین بگذاریم اما در آتش جهنم همچو ن گذشته ها میسوزیم ومیسازیم
گذر از مرز آزادی خیانت است جزایش مرگ میباشد حال باید پندی داد به حکام ستمکاران که این دیهیم نمی ماند واین عمر نمی پاید .
خسته ام. بشدت خسته ام تحمل گرما را ندارم تحمل کولر گازی را ندارم. دلم برای یک دریاچهای. خنک. غنج میزند. میخوابم شاید در.ر ویا. آنرا ببینم و …..دیگر هیچ
پایان
ثریا ایرانمش
سیزدهم جولای. دوهزارو بیست ودو میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر