پنجشنبه، مرداد ۰۶، ۱۴۰۱

تنهاترین مرد

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا ! 

کنون  پرشگفتی  یکی داستان  / بپیوندم از  گفته های باستان 

بقیه اش بماند . همه گفتند . فرمودند . سرودند وبسوی آرامگاه او خروشیدند  کلاشان وآدمخواران دیروز امروز همه سر سپرده شدند .. آمرزیده شدند .ا. تنها ترین مرد از بالای ابر ها یکی  یکی را میدید .

او نمرده  او زنده است وبرمیگردد من این را اطمینان دارم  او تنها یک روح بود که به اسمان رفت ودر کنار فزشتگان نشست به تماشای  خلقی که حال بر او ورفتنش میگریستند  او تنها ترین  مرد روز زمین .

او پولاد  بود  اما روحی ودلی از ابریشم در سینه داشت بیاد ندارم که  هیچگاه بادی گارد به دنبالش باشد  سه افسر بلند قد خوش هیکل وشیک  بنام اجودان  درکنارش بودند هفت تیر کش در بغل او نبود تا اورا حمایت کند .

او تنها ترین مرد روز زمین  گاهی با چشمانی غمگین به انسوی درختان بلند مینگریست دردلش چه ها میگذشت ؟ بیاد کدام گمشده بود ؟  عشق ا.و میهنش بود وسپس ان زنی که فرسنگها از او دور بود .

 به او صد ها نام دادند خدایگانش خواندند  اما او آرزو داشت درکنار کودکان مدرسه بنشیند وبا انها ابگوشت بخورد در یک سیستم خیلی  سنگینی بزرگ شده بود حال میل داشت به دوران کو.دکیش برگردد  میل چندانی به شاهی نداشت گاهی ارزو میکرد ایکاش میرفت دنبال موسیقی وویلن تنها سازی بودکه او دوست داشت .

او تنها بود ! ماد رگرامیش اورا دوست داشت واو هم مادررا اکثر روزهایش اگر بیکار بود درکنار مادر مینشست  هرجمعه  درخانه مادر میبایست ابگوشتی پخته شود وتنها  فامیل دور میز بودند انگاه احساس خانگی میکرد  بقیه اوقا ت او خودش نبود اورا ساخته بودند واو میبایست  ان نقش را بازی کند . اعتماد بنفس  بخود  ومتکی به خدایی  بود که در سینه داشت .

بهترین  هارا برای این بازی وسر گرمی انتخاب کردوبه جلودارش  گفت توبرو  تو که شهوت شهرت داری وقابلیتش  را هم داری برو  وهمه چشم ها نا گهان بسوی آن یکی چرخید .

بیمار بود بیماریش را حتی از آنکه بنام همسر درکنار ش بود  پنهان  داشت تنها مادرش  وآن پزشک محبوب  خصوصی او آنرا میدانست ذره ذره اب میشد وگاهی برای انکه زردی چهره را بپوشاند مجبور بود کمی پودر صورتی بر چهره اش بمالد  کم کم اب میرفت اما صدایش هنوز قوی بود افکارش هنوز بلند بودند   وآرزوی بی حسابی  درنهایت نا  امیدی ؛امیدی کوچک دردل  داشت که شاید پزشکان اروپایی ویا دوست قدیمی !!!! امر یکایی بتوانند اورا دوباره به سلامتیش برگردانند  اما  آنهااورا کشتند چون خیلی سد راهشان بود  وان یکی را  پر وبال دادند پروازش داند نگاهش داشتند  برای  عدها ی که مانند من هنوز جشم امید به دور دستها دوخته بود انا ن به ان یکی که جانشین بودونه ان یکی که تاج را باخود تا درون حمام نیزمیبرد !من رفته بودم دیگر میل نداشتم  به ان چهره نحیف وبیمار  بنگرم  او دراثر دارو های  گوناگون دچار نوعی  پریشانی شده بود  و....دیگر خودرا به دست تقدیر وقاتلین خود سپرد .

گفتنی های زیادند وفرصت کم واین دستگاه منحوس هم چندان قابلیت آنرا ندارد که من درباره بزرگترین مرد روی  زمین بنویسم  همه بزرگان افسانه بودند   اما او واقعی بود  واقعیت داشت من اورا دیده  بودم .ث

ثریا ایرانمنش /28/ جولای 2020 میلادی برابر با ششم امرداد ماه 2581 شاهنشاهی ایران !



 

هیچ نظری موجود نیست: