سه‌شنبه، اسفند ۰۲، ۱۴۰۱

مرگ لویی


 ثریا ایرانمنش ، لب پرچین ، اسپانیا 

 روز کذشته سر انجام. لویی سگی که

ه چند سال مونس ویار ویاور اعضای  خانواده ما بود در بغل. دامادم. به راحتی جان داد ،

خبر ندارم که با پیکر او چه خواهند کرد دخترم میگریست. بچه ها غمگین بودند. اشک در چشمان بزرگترها نشسته بود آما من  خودداری میکردم. چرا که روح من درجایی دیکر سیر میکرد. ددرحایی که صدها بلکه هزاران کودک وزن ومرد وبچه  افغانی. پناهنده. با تیر  زلزله جان داده اند دهانی بودند برای آقایان. باید سیرشان میکردند. ادم زیادی بودند . کسی که گرسنه ‌برهنه وبی پول است جزایش مرگ است  در این دنیای تازه ما در دهکده جهانی  بیخود نیست که رهبران  تازه به دوران رسیده دست  بفروش سر زمین  من زده اند تا پولها را به خارج بفرستند ومانند. بقیه زندگی کنند جزیره خصوصی داشته باشند قایق خصوصی وجت خصوصی ، انسانها دست به دهانی مانند ما سزایشان مرگ است ،

لویی خیلی کوچک بود. که او را آوردند.   همه فامیل با او الفتی داشتند چشمانش مهربان وبیگناه بود  وبا من جور دیکری چرا که سر میز ناهار با شام آهسته تکه  های گوشتی را باو میخوراندم .  وهر گاه که بخانه. آنها میرفتم دور خودش میجرخید. واق میزد وتا جلوی درب توالت به دنبالم  میامد . بعضی از شبها که در خانه آنها میخوابیدم . نیمه شب بیدار میشدم تا به توالت بروم لویی قبل از من جلوی توالت کشیک میداد ،

اه پسرک مهربان  دوست دختری  هم نداری . من حالم خوب است . دوباره. به سر جایش بر میگشت ،

این اواخر دیگر آن شادی وجست وخیز را نداشت.  دیگر با سگهای همسایه مسابقه نمیکذاشت. ودیگر هرکس از جلوی. درب خانه. میگذشت بی تفاوت بود قلبش بیمار شده ریه هایش. بیمار ‌چشمانش کم سو ‌گوشهایش دیکر نمی شنید پیر شده بود. چرخی میزد واهسته سر جایش میخوابید دیکر حتی  هوس گوشت هاراهم نداشت.  اه ،،، لویی دلم برایت میسوزد ایکاش میشد کاریبرایت انجام میدادم  ،،،چند بار دکتر ا و را دید ودر قلبش بای پاس گذاشتند ،،،،، سر انجام دیروز خبر  رفتن اورا به آسمان بمن دادند. تابحال  کارم کریه کردن برای سگهای از دست رفته بوده است شمعی برایش روشن کردم .  گریستم. بچه ها هنوز درخارج خبر ندارند. نوه کوچک من عاشق او بود همه اطاقش عکس لویی بود حال در دانشکده تنها. چگونه این امرا   تحمل میکند. او هنوز با جهان وحشتناک ما آشنا نیست. او هنوز با همان قلب کوچک ‌مهربانش به همه کمک میکند وعاشق حیوانات است ،

 مادرش طی سفری. باید خبر را به آنها بدهد ،

 روز کذشته دوباره زلزله دیکری برای پناهندگان بجای نان وآب وبتو وکاشانه فرستادند. اکثرا افغانی هستند گویا باید نقش. ایران وافغان از روی زمین پاک شود. تا آقایان خشت جدیدی  را بر تاریخ جهان  نصب کنند وتا ریخ خود  را بنا بگذارند تاریخ وهویت وخانه وکاشانه همه گم میشوند مانند سرود ها واشعار وادبیات و

آسوده بخواب. لویی  ،،،،،آنها بیدارند. بمن وتو هیچ احتیاجی ندارند.  ، آسوده بخواب. فرشته بیگناه من ، آسوده بخواب ،

 پایان. یک روز غمگین 

 21/02/2023 میلادی

ثریا  

هیچ نظری موجود نیست: