ثریا ایرانمنش . لب پرچین . اسپانیا
ساعتهاست که بیدارم باران شدیدی در بیرون میبارد. خوب ثواب بزرگی است حداقل درختان وگلهای که میرفتند ازتشنگی نابود شوند شاید دوباره از نو زنده
میشوند دو شاخه سنبل من در اطاق به گل نشسته وبوی نوروز را بیادم میاورد عید نوروز در میان اینهمه هیاهو کشتار جنگ سیل زلزله عمدی وغیر عمد ، کجا حوصله میگذارد دیگر حتی زندگی فرصت یک گرد هم ایی فامیلی را هم نمیدهد همگی در کومه خود پنهانند. آهسته میروند واهسته بر میگردند. حادثه در همه جا کمین کرده در انتظار همه نشسته هجوم اتومبیلهایی که به همراه سیلابها. رویهم تلمبار شده اند .
کجا زندگی اینهم زشت بود ،؟ همه چیز در آرامش می،گشت چند متلک وچند. لجبازی سپس طوفان فرو می نشست و قبیله ای که متعلق به غرب بود تنها با خودشان بودند ومن از پشت شیشه به انها مینگریستم به اداهایشان ریا کاریهایشان دروغ هایشان به حرکات احمقانه آنها و روح سیری نا پذیر اشتهای زیادی برای بلعیدن داشتند ،
حال تنها خاطرات تلخ شبانه به مغزم هجوم میاورد. پاک کردن آنها مشگل است گویی. روی سنگ حک شده اند اما با قیاس انروز ومردمانی تازه آنها فرشته بودند. همیشه ما رویمان به گذشته دیروز است. گویی فردایی نیست مرتب حسرت دیروز گذشته را میخوریم وغمهای دیروز روی دلمان تلمبار میشود انهارا بر میداریم وبا آن زندگی میکنیم ، فردای نیامده را نمیشناسیم وحشت داریم. خوف داریم به فردای نیامده بیاندیشیم .
آیا این خاصیت تنها در میان ماست. یا همه ملتها ،،نه گمان نکنم آنها از قبل برنامه های آینده خودرا میچینند. تعطیلاتشان بموقع است خوابشان نیز بموقع. چیزی در درونشان پنهان نمیکنند که آنها را رنج دهد. راحت میخوابند وراحت روز را میگذرانند
فردای ما نا معلوم است چرا که. ادم های ما نیز نا معلوم وغریبه اند چگونه یک ملت به آسانی. وراحتی با چند خط شعر وچند عربده سر زمینش را به دست دزدان وچپاولگران میدهد وخود در میان آتش میرقصد تنها ما هستیم. مردمان خاور میانه. همه یک شکل ودر یک راه کار میکنیم ،
جایزه سیاسی و گرمی به آن پسر ک رسید که یک بحر طویل خوانده ونامش را. شعر گذاشته رویش آهنگ گذاشته. چه زود فریب میخوریم چه زود دستهایمانرا به هوا کرده فریاد خوشحالی سر میدهیم ، بی آنکه از سیاست کثیف غرب بیخبر باشیم .
زندانهایمان دیگر جا ندارند. اکثر زندانیان ایستاده میخوابند. عفو الهی رهبری شامل حال عده ای از ما بهتران شده. اما آنکه حرف دارد سخن دارد کلام دارد دهانش بسته ودستهایش را قفل کرده اند .
صد ها هزار امام زاده بی نام ونشان یا گورستان برای فرزندانشان. ساخته اند حال شیر از باید آماده شود برای ورود حضرت وامام زمان واخرین پیامبر زمان بنا براین ساختمانهای قدیمی وشکیل وتاریخی باید ویران شود. تاریخ ماباید از بین برود محو شود همه شاهان توهم بوده اند وان ساختمانهای قدیمی شاهد آن توهمات نیز باید محو شوند
مابرای ، «برای» دست میزنیم پای میکو بیم بزای چی وبرای کجا وکدام آزادی ؟ زمانی که روح تو گرفتار است. آزادی معنی ندارد. آزادی سیاسی أزادی نیست بلکه روح باید آزاد باشد ومتاسفانه زمانی روح آزاد میشود که از کالبد بی ثمر ما جدا شود ،
آن سر زمین تکه تکه خواهد شد شیراز. مرکز نشست پیامبر جدید وپیروانش میشود کویر خاموش است وغرب برای خود سر زمینی تازه میشود. مرکز هم متعلق به مسلمین وتا قیامت یکدیگرا پاره پاره خواهند کرد ،
چرا بیداری ؟ چرا خواب نیستی؟ چرا شام نخوردی ؟
بدو شاخه گل سنبل میاندیشم که بی ثمر رویهم افتاده. هریک دیکری را نگاه میدارد وبوی آنها اطاق را اشباه کرده است ،
پایان یک بیدار خواب02/09//2023 میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر