یکشنبه، اسفند ۰۷، ۱۴۰۱

بوی خوش عطر

 

ثریا ایرانمنش / لب پرچین /. اسپانیا ،

باز أی ساقیا  ، که هواخواه خدمتم. /مشتاق زندگی ودعا گوی دولتم 

زانجا که فیض جام سعادت  فروغ تست ،/ بیرون شدن  نمای  زظلمات حیرتم 

هر چند غرق بحر گناهم  ز شش جهت / تا أشنای عشق شدم  ز اهل رحمتم

از خواب که بر خاستم. دیدم  مشتم را محکم گرفته ام گویی چیزی در میا ن مشت من است  که انرا نگاه داشتم تا نیفتد .

خوابم ویا رویایم تقریبا بیادم مانده. به دنبال عطر قدیمی خودم  بودم وشیشه عطر که در دستم بود به همه نشان میدادم اما هیچکس نه انرا میشناخت ونه بو کرده بود. تا به مغازه بزرگی رسیدم چند  زن جوان آنجا بودند. شیشه عطر را به انها نشان  دادم با خود به درون بردند وبر گشتند شیشه را به دست من دادند وگفتند که عجب بویی دارد اما دیگر ساخته نمی‌شود. کارخانه اش رابسته اند وصاحبان آن نیز جان باخته اند. حال شیشه نیمه  خالی ‌نیمه پر را میبردم تا درکنار بقیه شیشه ها بگذارم  وگریه کنان   از خواب پریدم ،عطر من دیگر گم شد ودیگر پیدا نخواهد شد .

بیاد تو  افتادم بیاد اولین نوروز که یک شیشه تازه   به همراه یک سکه ده پهلوی بمن عیدی دادی. ‌گفتی  این عطر تازه ببازار آمده بوی خوشی دارد ،

امروز تو نیستی آن عطر هم نیست آن تلفن های شبانه در لندن هم نیست. لندن هم دیکر لندن نیست بازار مکاره شده . منهم دیگر نیستم  همه چیز بفنا رفت  اول از همه  تو رفتی. باقلبی شکسته  هنگامیکه روزنامه ها خبر فوت ترا تسلیت 

گفتند. من فریاد کشیدم بسکه از آن قلب مهربان کار کشیدی  انرا بیمار ساختی وودرخواب روی  کاناپه به دیار هستی سفر کردی  ،

امروز دیکر آن زمان نیست من بزرگ شده ام آنقدر که دیگر چهره خودم را در أیینه نمیشناسم آن گلهای شقایق شهر شیراز. همه از بین رفتند. ومن در یک علفزار خشک با چند شاخه گل کاکتوس  میل دارم جهانی  برای خود بسازم .

آن سر زمین پهناور را که  آنهمه دوست داشتی نیز. بر باد رفت امروز  مشتی  جانور وبیمار روانی از در ودیوار آن بالا میروند. وهریک تکه ای. به دهان کرفته. فرار میکنند ،

روزی فرا خواهدرسید که رباط های آهنینی بر خاک آن سر زمین قدم بگذارند یک زمین  صاف شده  نه کوه. دارد  نه دشت ونه جویبار. خشک و مسطح وراهنمای انهاتوضیح  میدهد که :

در اینجا آدم‌هایی میزیستند که از گوشت وپوست واستخوان . ومغز وریه وقلب ساخته شده بودندانها احساس داشتند وعشق را خوب میشناختند  عطر آن همیشه بر جانشان نشسته بود مردمی شجاع و با هوش بودند ، انهای ابزاری را در دست داشتند و با  آن زمین هارا  شخم میزدند آبیاری  میکردند درخت داشتند. سبززار  داشتند وکوهستاتهای  دست نیافتنی  معادن بسیار  

دریا و برج  بارو  داشتند وچیزی هم بنام تا ریخ ، امروز  دیگر اثری از آنها  نمانده. انرا  با خاک یکسان ساختند .

تعبیر  خواب من این بود که به‌دنبال عطر زندگیم میگشتم که امروز گم شده در میان مردمانی ناشناس که برایم حکم همان رباط های اهنین را دارند. با دردهایم که پنهان داشته ام  واشک‌هایم که تنها برای شب از آنها استفاده میکنم  ولیوان آبی که دهان خشک شده ام  را نم کنم،

دیگر  از عطر من چیزی نمانده مقدار کمی در ته شیشه که گاهی انرا بو میکشم دیگر نامه نگاری نیست ومن دیگر در انتظار پست نیستم همه چیز ماشینی شده بانک بمن اطلاع میدهد که حقوق تو به  حسابت  ربخته شد. ،خوب که چی با  آن چکار کنم ! چند شاخه گل پلاستیکی از مغازه  چینی بخرم  وخانهرا. گل آرایی کنم !!! ویا چند گلدان کل کاکتوس در بالکن خانه بکذارم. وفراموش کنم به آنها تیز باید آب داد آنها نیز زنده اند ،

امروز جای خالی ترا بیشتر از همیشه احساس میکنم تو در قاره دیکری من در قاره دیگر  تنها وسیله ارتباط ما زنگ تلفن شبانه بود وچند نامه

می خور که عاشقی نه به کسب  است و ‌اختیار /این موهبت  رسید ز دیوان قسمتم 

دریا وکوه  دره و من خسته و ‌ضعیف / ایخضر خجسته پی مدد کن به همتم ،

……ثریا  25/02/2023 میلادی  

پایان

هیچ نظری موجود نیست: