پنجشنبه، بهمن ۲۷، ۱۴۰۱

قرار نبود که ….

ثریا ایرانمنش. /لب پرچین / اسپانیا3

/   وصف لب لعل تو چگویم بر رقیبان /  نیکو نبود  معنی  نازک بر جاهل 

چون دور فلک. یکسره  بر منبع عدل است / خوش باش که ظالم  نبرد ره بمنزل 

اما غیر از این است. دیگر عدل وانصافی وجود ندارد واین ظالم است که تکیه بر جای عدالت ها زده است   وزیر پرده عدالت  میکشد ،میبرد ومیخورد. آب از آب تکان  نمیخورد بلکه ناکهان از دوردست‌ها صدای أژیری بلند میشود وناگهان عده ای بیگناه  زنده زنده به زیر خاک میروند  عدالت چشمانش را بسته است  ترازویش نیز کج وکوله شده. میزانش درست نیست ،

قرار نبود اینگونه شود ،،که شد ، قرار نبود من آواره شوم  وتو آواره تر وهرکدام در گوشه ای از ابن جهان برده دیگران باشیم ‌منت نادان آنها را بکشیم. با همه رنجی که بردیم واما ،،شد 

روزیکه تو به دنبا امدی. اولین شبی که  مانند یک بره چاق وچله سفید دربغلم جای گرفتی وبخواب رفتی ، برایت افسانه میخواندم،،،،،، تو مرد زندگی من خواهی بود و هیچ مردی دیگر حق ند ارد وارد زندگی ما شود ومیان من وتو جدایی. بیافکند  ترا به مدرسه سپس دانشگاه ودست آخر به خارج میفرستم تا تحصیلات  عالیه خود را انجام داده به خاک میهن باز  گردی  وبرای سر زمینت واباد کردن بیشتر آن بکوشی ،

سعی داشتم ترا از پدرت وسیاست کثیف او دور نگاه دارم جنگیدم تا ترا پس گرفتم ، اما تقدیر. برایم نامه دیگری را به رشته تحریر در آورده بو د وچه بسا در همان شب اول بمن ورویاهای من میخندید ،

امروز قلم به دست گرفتم تا نا نوشته ها را  درون دفتری  بنویسم اما دستهایم قدرت  گرفتن قلم را نداشتند انگشت شصت من ورم کرده وتنها باز باید. با همین دکمه ها لعنتی و  کهنه. سرو کله بزنم  وانچه را که در دلم هست پنهان کنم  تا ناجوانمردان انهار ا بر ضد خودم. بر باد ننویسند،

 اری قرار نبود بین من وتو ابنهمه فاصله بیفتد  قرار نبود تو در گوشه خانه ات تنها ومن درکنج خانه ام تنها  به مردگی ادامه دهیم شاید زن نگرفتن تو بخاطر من بود چیزهای زیادی را دیدی با آن چشمان زیبایت  و همهرا در سینه ات پنهان ساختی. گاهی اشاره‌ای به آنها میکنی ومن تازه میفهمم که تو تا چه حد درد داشتی ودر سکوت درب اطاقت را از درون قفل میکردی وبا هیچ کس مراوده و معاشرت نداشتی  دوستان  تو موسیقی بودند ومجلات و  ‌کتابها ،،،،مانند خود من ، شاید دلت میخواست تصویر مرا بمن نشان دهی  

امروز از همه گذرگاههای سخت  وچاله ها گنداب و کوچه پس کوچه های سنگلاخی غربت  رد شدم که بو سه برایم میفرستادند  وعشق های دروغین وهمسر دروغین وخانه دروغین فرار کرده ام وبخیال خود ترا وبقیه را نجات دادام چه نجاتی ؟! نمیدانم شاید جایتان امن است کم وزیاد  مهم نیست  مهم این است که اربابا ن بزرگ شمارا به کار  گرفته ودیگر از آنهمه ناز و نعمت  خبری نیست. از سر زمین مادری خبری نیست از میوه  هایی که مادر  برایت پوست میکرفت خبری نیست  از کشک وبادمجان وخورشهای گوناگون خبری نیست. مقداری زباله لوله شده  به نام غذا به درون شکم میفرستیم تا بتوانیم بقیه راه را طی کنیم  ومن به فاصله ها میاندیشم. به دوری. واینکه ،،،،قرار نبود زندگیم اینگ‌ونه پایان بگیرد ،،،،که گرفت ،

 ثریا 

16/02/2023 میلادی 

هیچ نظری موجود نیست: