به زودی ، شب یلدا فرا میرسد ، نمیدانم این چندمین یلداست که ما درتاریکی نشسته ایم ؟ وچه شب طولانی وبی سحری بود .
داشتم کتاب میخواندم ، هوا ابری وگرفته وبغض آلود ، بیادم آمد که هیچگاه درهیچ نقطه ای ازدنیا ، خانه ای ندارم ، نه گذشته ونه آینده ، تنها دوران کودکیم درمیان علفزارها ودرختان وباغچه های پرگل گذشت دیگر هیچگاه بوی گلی را نبوییدم وهیگاه مجال نیافتم تا درسایه یک درخت بیاسایم .
امروز تقریبا این درد شامل اکثر انسانهاست انسانهایی که بگونه ای مایلند خودرا حفظ کنند ودرگیر بعضی از مصائب نشده و خودرا فریب ندهند .
یلدی ما پر دراز بوده وهست وچه بسا خواهد بود. سپس سال نو فرا میرسد ومانند همه ایام جشن هایی که قدمت آنها نا معلوم است وتنها بوسیله ( تاجران وسوداگران ) بوجود آمده ودرسینه تاریخ میخکوب شده است .
کدام تاریخ ؟ تاریخ نیز تحریف شده است .
روز گذشته در یک سایت که دستور آشپزی را میداد " ترخان" را بصورت " تلخون" نوشته بود؟ آه دیگر بس است دیگر نوشتن وسرودن وگفتن بس است شعور ومعلومات وزبان وخط فارسی هم کم کم رو به زوال میرود وزیر خروارها خاک فرو رفته همچنان که گورستانها بمرور ایام با خاک یکی شده وزمان فراموششان خواهد کرد .
یلدی ما طولانی وبی سحر است وگویا هیچگاه روی صبح روشن را نخواهیم دید تنها صبح کاذب است که گاهی سر میکشد وسپس زیر ابرهای سیاه پنهان میگردد . خوشا بحال نادانان واز بند رها شدهگان و........
ثریا ایرانمنش / آخرین نوشته در سال 2013/ 17/12/ اسپانیا /
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر