ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
شکر لله تا گدای کوی جانان گشته ام
پا کشیدم از در دولتسرای دیگری
هر که تب کرد از برایت ، از برای او بمیر
ورنه بیحاصل مکن خود را فدای دیگری
امتیازی بایدش از خلق در سیرو سلوک
آنکه خود را میشمارد رهنمای دیگر ی.....صابر همدانی
روی سخنم با شما شاهزاده ایرانی و وارث تاج وتخت ایران است ، امروز مثل مش قاسم مرحوم میخوام بگم دروغ چرا ، آ آ آ تا قبر چهار وجب یا چهار انگشت است ، من اگر جای شما بودم بکلی با چند خط مینوشتم "
بانوان وآقایان بدینوسیله انصراف خودرا ا زولایتعهدی اعلام میدارم روی من هیچ حسابی باز نکنید . واقعا امروز دیگر کار بجایی کشیده حقیقتا دلم برای شما میسوزد .
این ملت ( آدم بشو ) نیست این آخرین حرفی است که به آن اعتقاد وایمان آورده ام با نگاهی به اطرافیان خوش خدمت خود بنمایید حال که پر سفره را برچیدید هرکدام برای خود یک تحلیل گر سیاسی شده وابراز خود نمایی وخوستایی وسرانجام یک بت میشود مانند آن مردی که روزی روزگاری دستبوس وخانه زاد مادر شما بود وامروز که کله اش مانند خربزه دراز شده وتنها یک کارد لازم دارد تا آنرا قاچ کند تحلیل گر سیاسی بزرگی شده وادعا دارد شما باید با مجاهدین دست دردست هم بگذارید مثلا ایشان خیلی مهر وطن دارند وشمارا میپرستند .
واقعا بعضی از اوقات دلم برایتان میسوزد با این مردم چگونه میتوان به یک جوال رفت بشما قول میدهم هنوز هوا پیمای شما روی آسمان ایران در حال چرخیدن است روی زمین صد ها هزار نفر با کارد وقمه وچاقو واسلحه بجان هم افناده اند وشما باید از روی جسد آنها گذر کنید ، ول کنید . راحت بفکر دختران وآینده آنها باشید ما ایرانیان هیچگاه روی یک خط راست راه نمیرویم واگر کسی پیدا شد روی خط راست را ه رفت آنقدر اورا اینسو و به آن سو هول میدهند تا به درون دره بیفتد ویا زیر چرخ قطار لکتنوی سیاست له شود .
من همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد ، واقعا همه را درهر لباسی وجبه ها یی آزمودم جنس ما خراب است اعلا نیست چیپ ارزان واین نسل تازه هم که وولش !! بگذار همان آقا زاده ها با ژن های سفلیسی خود افسار ملت را به دست بگیرند آنها زبان هم را بهتر میفهمند مگر مانند مرحوم پدر بزرگتان قدرتهای بزرگی در پشت سرشما باشد و نیمی از مردم را از صافی والک رد کرده وبعنوان ملت بشما بخورانند تازه درمیان آنها هم فضله موش پیدا میشود ، از ما گفتن بود .
روز گذشته نازنینی برایم نوشت که چرا آـنهمه از بدبختی هایم مینویسم ، برایش نوشتم آن بدبختیهیا سنگ زیر بنای پیروزی امروز من شده اند ، برایش نوشتم تنها هدف ومرادم این بود ه تا از نوشته آن مرد وآن پیامبر موسیقی نکته ای بیاورم وبگویم که هرکس خوب ونجیبانه رفتار کند حتی بر بدبختی هایش نیز پیروز میشود ، من به خانه فقر یا بقول خودشان خانقاه رفتم درمیان آنها همه چیز دیدم از انسانهای دو گانه ومعتاد تنها چیزی که درآن میان نبود میل به صداقت وصافی دل وروح بود یک دکان برای جمع آوری پول وفرستادن آن به خانه بزرگ ، مشتی گدای بدبخت ومشتی مغازه دار وعده ای بساز وبفروش وچند نفر هم که برای صافی دل آمده بودن آنجارا ترک کردند همه چیز درآنجا دیده میشد غیز از آنچه که من به دنبالش بودم عزت ، فهم وشعور واحترام وادب مشتی خاله زنگ سر دیگ آبگوشت سر گوشتکوب با هم دعوا داشتند ! و رهبرشان یک پسرک جوان وبا همسرش که رل شاه وشاهزاده وملکه را بازی میکردند تا یگ درویش افتاده حال بود ودیگر ی برایشان تار مینواخت وآواز میخواند !!! راحت دست در تنکه زنان میکردند بی روی دربایستی !.
من ، بسرای ادب وحکمت رفتم همه چیز بو.د غیر از ادبیات وشعور هر چه دیدم دروغ بود ، کانون ها ، مراکزی که برای اشاعه فرهنگ ایرانی باز شده بود وزن بدبختی در یکی از شهر های ساحلی که خدمتکار هتل ها بود بمدت ده روز روی کانا په خانه اش مرده افتاده بود وکسی نرفته بود او را ا زجای بردارد بوی گند همسایه هارا مجبور به دخالت پلیس کرد هنگامی من بعنوان اعتراش به هر یکی از این کانون ها تلفن کردم رهبران ومدیران فرمودند ما کانون ادبیات داریم نه کانون اجتماعی درحالیکه آن کانون را برای فرار از مالیات وگرفتن کمک هزینه از دولت بعنوان کانون اجتماعی معرفی کرده وبه ثبت رسانده بودند از همه بالا تر شما که انسان بودید؟ یا نه ! نبودید حیوانی بودید درلباس انسان .
دزدانی را دیدم که درلباس دوست وبرادر وپدر شبانه اموال مار با به یغما بردند .
پزشکانی را که مامور جمهوری بودند دیدم که برای خرید وسایل جراحی بیمارستانها نخ های استفاده شده بخیه وسایر وسائل دست دوم بیمارستانهارا میخرند وبه ایران میفرستند هیچ بویی از انسانیت دروجود آنها نبود مویی از انسان بودن در پیکر آنها دیده نمیشد ، زنانی را شناختم که شهر به شهر ودهات به دهات وکوچه به کوچه دنبال سابقه من وخانواده ام بودند !!! خیلی چیز ها دیدم خیلی اطوارهای ولوندی هارا مشاهده کردم سر انجام پایم را بیرون کشیدم ودر بالاترین نقطه این دهکده خودمرا پنهان ساختم وبکلی ترک تابعیت کردم ، از دوستان تازه و قدیمی وغیره حرفی نمیزنم واز دزدی هایشان .
بلی والاحضرت ، من اگر جای شما بودم با چند خط خودم را ازشر این ملت رها میکردم درهیچ فرهنگی شما اینهمه شاعر ونویسند ه ومسئله گو امثال وحکم ندیده اید حتی در هند وافغانستان چه برسد به کشورهای پیشرفته . از ما گفتن بود .ث
منکه صابر در خور مدح و ثنایی نیستم
چون شوم مغروز از مدح و ثنای دیگری ؟
پابان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 21/ 05/ 2018 میلادی برابر با 31 اردیبهشت 1307 خورشیدی /...