ثریا » لب پرچین «
میل ندارم گریه کنم ، باندازه کافی گریسته ام آنقدر که چشمانم را ازدست داده ام وحال پشت دو لنز خوابیده اند دیگر آن حالت خواب آلوده وهم آمیز وخماری را ندارند مادرم همیشه میگفت "
آنقدر گریه بکن تا کور شوی !
ومن کور شدم ، این کوری بسیار بجا بود مجبور نبودم چیزهای منفور وکثیف را درست ببینم از پشت یک پرده تار آنهارا میدیدم ، پزشکان سعی کردند چشمانمرا بمن باز گردانند اما دیگر میلی به دیدن ندارم .
در این فکرم که » او « با هوشی کم واندیشه ای محدود اما در هر حالی نظرش مسلم بود چون اطرافیانش اورا پذیرفته بودند ، او یک مرد بود ومن یک زن زنی اغوا گر زنی که میل داشتم مردان را به دور خود جمع کنم اما این من نبودم بمن نسبت داده بودند، او عقیده اش را مانند یک تیغه بران وقاطع بردیگران تحمیل میکرد همان عقاید ی که از قبل واز نسلهای گذشته دراو ودر مغز او کار گذاشته بودند واو درجا بجا کردن آنها کوچکترین تلاشی نمیکرد ، سر هر موضوعیی رایی واظهار نظری داشت مغز او لاک ومهر شده بود واز خارج چیزی بدان وارد نمیشد ودر داخل مغز خود نیز هیچ حرکتی نبود ، آنچه از میراث پدرانش باو رسیده بود همه چیز دراین مغز متحجر وجامد بود ،
اما من جلو میرفتم هر چه جلو تر میرفتم عقب تر میماندم .چون یک » زن « بودم !.
امروز میل ندارم گریه کنم اشکهایم بخودی خود میریزند هر پنجشنبه دوبرنامه را میبینم وهر دوشنبه دوبرنامه را آنهم از طریق یو تیوپ چون سایت لایت ندارم واجازه گذاشتن آنرا نیز ندارم امروز سخت گریستم بی آتکه به هق هق بیفتم دو برنامه در باره ناصر ملک مطیعی ودیگری در باره متین فیلمی بنام پل که او بدون کلاه مخملیش بازی میکرد .
امروز خیلی گریستم بدون هیچ هق هقی وا ز خود میپرسم چرا ما مردم اینهمه نادانیم وآنهایی که کمی فهم وشعور دارند خائن ؟!
آن روزها از آن مردان بزرگ کم وبیش میشنیدم که ( اینجا جای زندگی نیست ) خوب شما چرا فرار کردید چرا نایستید تا آنرا بسازید ؟ من زن بودم زن بودم ایجاد اشکال میکرد حال درپای صحبت چند آخوند زپرتی و دیوانه و تهی مغز باید نشست و گریست بحال آنچه را که از دست داده ایم ودیگر به دست آوردن آنها مشگل است .
روزیکه ناپلئون بونا پارت هنوز بر تخت امپراطوری تکیه داشت از سران قوم دعوت بعمل آورد تا حل مشگلی را با آنها درمیان گذاشته واز میان بردارد حضار به میل حقیقی خود اعتنایی نداشتند تنها به میل او بلی میگفتند او سخت بر آشفت و گفت :
من شما را باین جا دعوت نکرده ام که هرچه من میگویم تصدیق کنید ، بلکه برای این گرد هم آمده ایم که نظر ورای خود را بگوییم تا بتوانیم آنهارا در برابر هم گذاشته و بسنجیم وهرکدام را که به نفع مملکت و ملت بود اختیار کنیم ، امروز از او یک چهره دیکتاتور ساخته اند .به همانگونه که از رضا شاه ساختند .
نه ! میل ندارم گریه کنم اما اشکهایم خود بخود سرازیر میشوند ، نمیدانم چرا ؟! / پایان
ثریا . اسپانیا » لب پرچین « 31 ماه می 2018 میلادی /.