جمعه، خرداد ۱۱، ۱۳۹۷

وسعت زادگاهم

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
--------------------------

هم از آشتی  راندم سخن  وهم ز جنگ 
سخن گفتم  از هر دری رنگ وارانگ

در تاریخ » کرمان « خواندم که وسعت شهر کرمان باندازه تمام  انگلستان است ، یعنی یک استان باندازه یک کشور وسعت دارد اما مردمی بی حال ، معتاد ، تنبل ، وبی قید  و سخت  چسپیده به مذهب قومی ومذهب ریایی که این روزها بر آنها سایه انداخته است .

هنوز علمای  اخلاق نتوانسته اند  برای تشخیص  بزرگی و شجاعت  و تهور یک انسان  حدودی معین کنند ، بطور کلی ما ایرانیان  مانند علف هرزه بار امده ایم همیشه پدر سایه سنگینش را  روی خانواده انداخته است واز ترس او باید زبان درکام میکشیدیم وهمیشه این پسر بود که قابل احترام و بزرگ زاده وددول طلا بود دختر را باید بگوشه ای پرتا ب کرد واگر زنی هم چند دختر پشت سر هم میاورد او را بخانه پدرش پس میفرستادند بی آنکه بدانند که جرم از طرف پدر وناتوانی ونارسایی آن تخمک  است که نمیتواند یک نرینه  بسازد ! 
بنا براین همیشه هم این ملای ده یا ملای شهر بوده وظایف خانواده ارا روشن میساخته بنا براین دیگر جایی برای اینکه کسی فکر کند سر زمینش ، خاکش نابود میشود ، نبود .
 اراده همیشه تابع تمایلات است  وقوه مجریه  همان خط تمایالاتی است که در انسان قوی تر است و خود پسندی  که  نمیگذارد  شخص یا انسانی صادقانه  بتواند حرف خودرا بزند درحال حاضر هم تکلیف همه روشن است هرکس  جیم را باصدای بلند تکرار کرد جایش در زندان است و شلاق  .بنا براین خشک سالی  و بردن مخازن آبهای زیر زمینی که رگ حیاط آن استان بود امروز انرا به جایی رسانده که مردمش  ( بعضی ها ) علفهای خشک را بجای  گندم نان میپزند  ومیخورندودر استانهای جنوبی تر سگ و گربه را هم میخورند ودر بارگاه بالایی ها  آب اویان از پاریس یا دوبی میرسد وگوشتهای یخ زده مستقیم از پاریس ولندن وشهر های عربی به اشپزخانه رهبری سرازیز میشود  وته مانده اش نیز به دست ریاست جمهوری میرسد که آبگوشتی درست کند وافطاری بدهد !!!! صبحانه رهبر خاویار است .

حال من برای کی گریه گنم وچرا مویه کنم برای آن سر زمین از دست رفته ومردمی که هر لحظه بشکلی بت عیار درمیایند شاعرانمان تنها خودرا درترازوی خودخواهی میسنجند و( چون درحال حاضر مانند زمان قاجار ؛ تنها شاعرانند که حق حرف زدن یا سرودن دارند ) نویسنده ای نیست اگر هم باشد نوشته هایش در پستوی خانه خاک میخورد ، چه بنویسد ؟ از تجاوزها ی گروهی ودست جمعی از مردانی که نمیدانی آیا ایرانی الصل میباشند یا تخم حرام از سر زمینهای دیگری ؟ مردانی ببزرگی یک غول  که انسانرا بیاد قصه های گالیور میاندازد ! از زنانی که تفنک به دست گرفته است  بجای آنکه گهواره کودکی را تکان بدهند قلبهارا نشانه میروند .
شاعران یا باید درمدح رهبری شعری بسرایند وقصیده سرایی بکنند ویا درمدح مولایشان که کسی نمیشناسد اما هستند کسانی که خاک را خوب میشناسند اما خاموشند ! 
تا آن حد به شعور وعقل این مردم توهین کرده وآنهارا گوش بفرمان ساخته اند که مانکنی را با نورهای طیفی وتکنو لوژی ناگهان به وسط جمعیت میفرستند که بلی امان زمان وارد شد!!!! 
خوب ، تو نمیتوانی درگوش الاغ سوره یاسین بخوانی او تنها با سیخونگ و هین وچوش فرا گرفته که کم بخورد وبار زیاد ببرد .

بعضی شبها از شدت گرما  بیدار یشوم وتا موقع چرت بعدی میل دارم بیاد گذشته های  خوش باشم ، نه ! هیچ چیز ی وجود نداشت تنها زمان کوتاهی که من اولین پسرم را به دنیا آوردم درحالیکه از پدرش جدا شده بودم واو تنها تکیه گاه ودیوار زندگی من بود ، بیست سا ل بیشتر نداشتم گردش بردن او ، او را دربغل گرفتن وبه دیگران نشان دادن بهتربین  لحظات زندگیم بود ، کار میکردم اورا وپرستارش را داشتم دیگر به چیزی  نمی اندیشیدم تنها غر غر مادر بود که برو با پدرش آشتی کن پسر پدر میخواهد !!! 
نه آن پدر نبود مردی بود که زن را برای خدمتگاری میخواست با جهازش خوش بود وخوش میگذارنید وسپس رفت به دنبال زنهای دیگری ، من خود یک مرد بودم احتیاجی به یک موجود مضاعف نداشتم واین تنها نقطه زندگی من است که میتوانم بعضی از ساعات غم آنگیز به ان فکر کنم .

روز گذشته داشتم اپرای »مادام باتر فلای « را که بی بی سکینه با دکور مقوایی ساخته بود وفیلم آنرا ببازار داده بود تماشا  میکردم آخرین چیزی که دستگیرم شد جنایت یک مرد خودخواه از سر زمین دلارهای  پشت سبز در برابر عشق واحساس یک بانوی نجیب ژاپونی بود ، بدترین نکته درست زمانی که زن داشت چاقو را به قلب خود فرو میبرد مرد بجای آنکه مانع اینکار شود خودش را کنار کشید تا خون  به شلوار سپید او نپاشد !!! 

این قانو ن مردسالاری درهمه جای دنیا یکسان است وما زنها بیهوده  خودرا آزاده به حساب میاوریم حتی ملکه سرز مینی که آفتاب  هیچگاه درآن غروب نمیکند و مستعمراتش همه جا او   را حمایت میکنند باز زیر سایه مردان است واین مردان هستند که مومیایی او را نگاهداشته تا روز موعود واین مردان بودند که عروس زیبایش را به قربانگاه فرستادند .
حال وسعت زادگاه  من باندازه تمام اروپا باشد چه فایده با مردان معتاد وبیمار روانی وکویری خشک وبی آب که مارهای غاشیه وعقربهای جرار حاکم آنند . پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « 01/06/2018 میلادی برابر با 11 خردادماه 1397 خورشیدی ! .