ثریا / اسپانیا » لب پرچین « !
روزی پسرک دوان دوان از مدرسه بخانه آمد و رفت به نزد پدرش و پرسید :پدر جان ، فرق منطق با حقیقت چیست ؟
پدر کمی فکر کرد و گفت ببین برو در آشپزخانه و از مادرت بپرس که اگر همسایه ما مستر جرج ده هزار پوند بتو بدهد حاضری برای یک دفعه با او بخوابی ؟
پسرک دوان دوان به نزد مادر رفت و سئوال را مطرح کرد مادر اول کمی خشم وعصبانیت نشان داد که این چه حرفی است ، پسرک با اصرار گفت میخواهم بدانم ، مادر کمی فکر کرد وگفت :
خوب ، مبینی که پدرت فعلا بیکار است برای خرج ومخارج مدرسه تو بد نیست یکبار این فدا کاری را میکنم !
پسر جواب را پیش پدر برد .
پدر گفت حالا از خواهر ومادر بزرگت نیز همین سئوال را بپرس وجواب ها را برای من بیاور !
پسرک اول به نزد خواهرش رفت سئوال را تکرارکرد ، خواهرش گفت البته که اینکار را میکنم برای دانشگاهم احتیاج به پول دارم .
سپس به نزد مادر بزرگش رفت وهمان سئوال را پرسید ، مادر بزرگ اول کمی اهن واوهن کرد وگفت مادر چه کی حاضر است ده هزا رپوند بمن پیر زن بدهد ولی خوب اگر داد بخاطر آنکه یک ارثیه ای برای شما بگذارم حاضرم این فدا .کاری را بکنم !!
پسرک همه جوابها را به نزد پدر برد .
پدر گفت :
آها ن ، منطق این است که ما آدمهای ثروتمندی هستیم .
-------------------------------------------------
حقیقت آن است که ما درحال حاضر سه فاحشه در خانه داریم.
--------------------------------------------------------
این است فرق منطق و حقیقت !!!
وما از این داستان نتیجه میگیریم که ماایرانیان فرق منطق و حقیقت را تشخیص نمیدهیم و گفته های جناب پمپئو را نیز خوب تشخیص ندادیم 1
پایان
ثریا / اسپانیاا » لب پرچین « 21 ماه می 2018 میلادی /