یکشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۹۸

زهر دروغ

یک اندیشه !
ثریا ایرانمنش « لب پرچین «. اسپانیا 
-----------------------------------------

آنقدر قلبت بیازارام که بیمارت کنم 
آتش اندازم بجانت بسکه آزارت کنم 

هر کجا گویم که هستی واین زبان بازی زچیست 
 خلق را آگه از طبع ریاکارت کنم 

 آیااین روزها زمین  همه گامهای خودرا  برداشته وآسمانرا بدرود گفته است ؟ .
ای درخت پیر وکهنسال ،  اشک بازان زایت از چه روست ؟  گریه ای که نه وسعت دارد ونه اندازه  ، آیا بر غفلت و نادانی خویش میگریی ؟ .
 گریستنی  که آن دروغ بزرگ  سایه های شب را بر سر تو فرود آورد وضبح روشن را ازتو گرفت 
 حال درتاریکی روح  گریه هایت روشنایی روز را تحت الشعاع قرار داده است . تو روز روشن را گم کردی وبه شب پیوستی .

این اشک پنهانی  که از دید دیگران نیزپنهان است .  از آتش درونت خبر میدهد واین باران  نمیتواند بر |آن  درد  و\ان سیاهی ودروغ  مرهمی بگذارد .

جوزا سحر نهاد حمایل برابرم 
یعنی غلام شاهم وسوگند میخورم 

مقصود از این معامله بازار تیز نیست
نی جلوه میفروشم ونی عشوع میخرم « حافظ »

از تر کش همان جوزا  به حکم  آن نا پیدا تیری بر دلم نشست  تیری که نیم آن بشکست ونیمه آن درسینه ام قروشد .

 حال آن نیمه خودرا گم کرده ام  ونمیدانم درکدامین بستر است .  ویا درکدامین فصل !
من فرزند جوزا نیستم بلکه  زاییده شیرم ِ شیری غران ودرنده زمانیکه مرا زخمی کرده باشند .
و آنکه  با نگاه  خیره اش  زندانه میکوشد  تا پرسش  مرا بیهوده نگذارد /
پیام او  هم تاریک است وهم نا پیدا .
وکسی نمیداند که ‌آن نیمه گمشده کجا شد . حتی آنکه واقف به اسرار است . پایان 
ثریا / اسپانیا / « لب پرجین »  ۸ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی .
اشعار از ؛ میم کرمانشاهی .