پنجشنبه، دی ۰۵، ۱۳۹۸

غاشقانه

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
---------------------------------
آن شب که صبح روشنی نداشت 
ا زآسمان  آمیخته بخون  تیعی بر سینه ام  نشست 
شمع بلند قامت دلدار  درخلوتسرای بی ترانه من 
از خجلت وشرم  بر برهنگی من میگریست 

دز آن شب سسیاه  خونریز 
من از لهیب دستهای برهنه تو  
بی تاب بودم 
 بازوی آهنین تو مرا درآغوش داشت 
 من دست ترا درمیان دستهایم  داشتم 

آسمان ا زخجلت گریست  و......
تو مرا تنها گذاشتی در میان لزج خونهای ریخته شده 
آن شهر من بود - شهری لبریز از ستاره  
شهری که با سنگفرشهای کهن سالش 
از آبروی ریخته شده  آن وحوش 
 واز سوی ریختگی میخواران دوره گرد 
لبریز از لجن بود

 آن شهر من بود 
شهری با قصه های دلپذیر  
با تکان  خوردن گاهواره 
ودستهای دایه مهربانم 
 آن شهر قدیم عشق 
---------
تقدیم به جان باختگان سر زمینم  > کرمان>
ثریای گمشده درمیان کاغذ ها ونوارها وجعبه های  زباله ورنگ وارنگ شب ننگین  بی ستاره/
پایان 
5 دیماه 1398 خورششیدی برابر با 26 دسامبر 2019 میلادی / اسپانیا