ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا.
صوقی از پرتومی راز نهانی دانست
گوهر هرکس از این لعل توانی دانست
بیست وشش سال از ویرانی آن بنای عظیم وسر برافراشته پر غرور ما گذشت بی صدا اما من هرشب صدای ناله خواهرم وفرزندانش وهمسرش وسایرین صدای آن خواننده کرمانی وبقیه را از زیر آوار میشنوم .
من صدای آنهارا میشنوم که میگویند : بناحق ما کشته شدیم وبنا حق این بنا ویران شد این غرور ما بود بسرعت آوای آن بلند آوازخوانرا زیر نوای بم شنیدم امیدم براین بود که ارک باز سربر آورد وقد براقرازد اما صدای او نیز به زودی خاموش شد امروز نصیب من از آن همه غرو وسر بلندی عکسی بریده از یک روزنامه خارجی است که آنرا بیادگار زیر شیشه میز گذاشته ام تا فراموش نکنم کجا بودم وبه کجا آمدم .در شهر غربت خویش شهری بیگانه درتنهایی وبی کسی وبی نوایی راه میروم وچشم بسوی افق دور دارم افقی که کم کم میرود تا خاموش شود .
این عربده کشان واین حاکمین جابر حتی از ساختمانها هم وجشت دارند ویا آنکه ماموریت دارند سر زمینهای کهن سال را به ویرانی بکشند تا اربابان بزرگ وصاحبان قدرت و گلوبالیست ها زمین را گرد وبصورت یک توپ دربیاورند بامصالح پلاستسکی ومصنوعی ومردم را مانند گوسفند درون یک تابوت متحرک قرار دهند وکم کم انسانهارا بصورت رباط درآورده وخود حکومت دنیارا دردست بگیرند این پادوهای گرسنه واین قمه کشان واین نوکران شستشوی مغزی شده کاری غیر از ویرانی ندارند .
جوانان از طریق دستورات مارهای ارسالی بی اراه بسوی مرگ میروند ونیمه جوانان درخانه هایشان درتنهایی جان میسپارند وکهن سالان را نیز بنوعی با داروهای مهربانی میکشند !
من برای آن بنای کهن میگریم وهرشب ناله آنهایی را میشنوم که درزیر آوار زنده بگور شدند ودولت مقتدر تنها به تماشا ایستاد .
آه ای ستارگان تر باران !
امشب بیاد خاطره ها وچراغها
از آسمان به چهره من بریزید
زیرا که چشم گریه من کور است ......." زنده نام / نادر نادر پور"
پایان رنج نامه امروز
ثریا / اسپانیا 27 دسامبر 2019 میلادی /