ثریا ایرانمنش " لب پرچین"اسپانیا!
-----------------------------
و.... من اورا زیر فانوسی دیدم که میل به سخن داشت .
او در پایان هر شب بمن مژده آمدن میداد
من در آن وادی خاموش در کوچه های پر رمز وراز خاطره ها
رازی را درسینه ام پنهان داشتم
فریاد او مستانه بود
صدای من کوتاه وبریده بریده
من از هول شب دهشتناک
دیگر به سرود مستان گوی فرا ندادم
اذان صبح وشب
همه آوازهارا بر چید ولبان را خاموشی فرا گرفت
من نیز از خواندن لب فروبستم
آوازم در گلویم شکست
قبا وردا پوشان دهانهارا میبوییدند
ودلهارا میشکافتند
سپس در گوش ما کلامی نا روا میخواندند
کلاغان خبرچین دور آفاق در پرواز بودند
وشب چهره اش را در پریشانی پنهان ساخت
و... من در میان شهر کافران با انبوه دینداران
هزاران بار درآن حوض شیشه ای غسل کردم
بی انکه سرودم را دردلم پنهان کنم
دلم میخواند :
بهشت عدل اگر میخواهی برو بیرون زمیخانه
که از پشت درت یکسر به پیش داور اندازیم
نسیم عطر گردان را به بوی زهد بفروشیم
شراب ارغوانی ر ا به حوض کوثر اندازیم
وآن سیه مستانی که از عمق تاریک تاریخ ما برخاسته بودند همه لب فرو بستند ودر شراب کوثردین مبین غلطیدند ومن همچنان در آغوش زمان خویش به چیزی میاندیشیدم که در زمانه ما گم شده بود .
به ( عشق ) !
ثریا / اسپانیا/ 29 دسامبر 2019 میلادی ....