سه‌شنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۸

فردای نیامده

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
---------------------------------
نمیشود گفت کجا خوب است وکجا بد وکجا میتوان دمی به آرامی آسود خوشا بحال آنهایکه  در مغزشان چیزی نیست ودلی ندارند وهیچ احساسی /
امروز تنها وسیله ای که میتواند   این فاصله هارا این فاصله های وحشتناکرا  از بین ببرد پل زدن  بین من وخاطراه هاست خاطراتی که نه چندان شیرین بودند  ونه تلخی امروز را داشتند .

در آن زمان هم  بین دو پل  میان زمین وهوا معلق بودیم عده ای گم شده وعده ای تازه به نوا رسیده میبایست هردورا تحمل کنیم ودم نزنیم . 

در آن زمان نامه ای بود وپاکتی که درونش بوی خوش آشنایی داشت وما مجبورنبودیم با این آچارها واین دکمه ها دست وپنچه نرم کنیم  وآن بوی خوش آشنایی نیز از میان رفت .
دیگر نمیتوان نوشت که " در میان فروغ چشمانت گم شده ام " همه چشمها بسوی یک ویرانه سراست که سالهاست  از ذهن ما دور شده است  حتی نامش نیز عوض شده مگر امروز میوان دانست ویا گفت  ایلام کجاست ؟ امروز به جایش یک ویران سرای دیگری بنام عراق مشغول خون ریزی است وخوردن ولیسیدن پا چه های اربابان  نشسته است .
این روزها دیگر نمیتوان به آسمان پر ستاره نگاه کرد وستاره بخترا یافت  دیگر خبری از عشق آتشین  شقایق نیست  ودیگر نگاه دختران آن معصومیت را ندارد  خورشید هر روز داغ تر و همه چیز را ذوب میکند .
دیگر نمیتوان لذت مکیدن یک الو یا یک پرتقال را درذهن نگاه داشت  همه درکام آفناب  سوخته اند  ودرانبارهای آغشته از سم بخواب رفته اند .
امروز ابلیس با خدا پیوند بسته وبا هم در انتخابات شریکند .
آبها وخیزابها از حرکت باز ایستاده اند  ومن دررسوب  ماسه های ته جوی  چنگ میزنم بلکه  آن نگین را بیابم  ویا آن گل خشکیده شاید  دوباره شکل آدمی بسازم / 
نه ! من وخدای  بنی آدم هردو یکی هستیم  خود سازندگان پیکریم  منهم مانند او  بازیچه های خودرا بر سنگ میکوبم ومیشکنم.
بفکر آن د.و چشم نااشنا هستم  که تصویر مرا چگونه درذهن خود نقش داده است  وگیسوان مرا به رنگی در آورده وایا میداند که من درپشت ظلمت شب پنهانی اورا مینگرم  وایا درذهن بی تفاوت او نقشی دارم ؟ .
وتو ای چشمان ناشناس ! تصویر مرا تنها درآیینه زمان ببین  در آینه دیرروز نه فردا چرا که فردایی نیست .پایان 
ثریا / اسپانیا / 30 دسامبر 2019  وآخرین روز از آن سال منحوس /