چهارشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۹۸

سیب شکلاتی

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » .اسپانیا .
--------------------------------------------

نرم نر مک میرسد اینک  ؛ یلدا؛ !

 یلدا برای من مهمترین شب زندگی است  حتی از نوروز هم مهمتر است ؟!  یلدا  وافعیت دارد تنها شبی است که  واقعی است مانند یلدایی که سایه اش برروی سرزمین اهورایی افتاده است وهمه درانتظار طلوع فجرند !.
 ما حالمان خوب است وسرمان هم خوب گرم ( اما شما باور نکنید )  اسراییل بمب زمین بر زمین خودرا امتحان کرد بهر روی همسایه دیوار به دیوار ماست  است ذرات آن کم کم درهوا معلق میشود وگرتا خانم غرق در کیسه های  انبوه  وجوه رسیده  به همراه  پدرش روی هوا میپرند از خوشحالی !!! چون طبیعت را سالم وپاکیزه ساختند ؟! .

 نه زیاد طول نخواهد کشید   این سیب شکلاتی که درون پاکت زرورقی روی زانوی من افتاده آنرا  خواهم بلیعید  صبح زود است وخورشید طلوع کرده و سایه شاخه ها روی پنجره ها بازی میکنند . کتابی را برداشتم نمیدانم چه کتابی بود  دوباره بر زمین  گذاشتم  مجله را ورق زدم چهار صفحه اختصاص به گرتا خانم داشت  آنرا نخوانده بسویی پرتاب کردم.
 واز همه مهمتر مرگ ـ آی پدم ـ مرا دچار اندوه کرد  هر چه بود دوست بی آزاری برایم بود دوازده سال شب وروز اورادربغل میکشیدم ارواحی را دروننش پنهان  داشتم  خوانندگانی که دیگر درمیان ما نیستند نوازندگانی که همه رفته اند به سرای باقی وعکسهای یادگاری وموسیقدانانی که  کارهای آنها را بطور مرتب میدیدم وروحی که امروز مرده  ودیگر درکنارم نیست درون  آن قاب  پنهان بود وشبها برایم افسانه میساخت .

از همه مهمتر  کیبور د وخط زبان فارسی او بود که از نوع بهترین کیبوردها وخط زیبای آریایی داشت حال با این لپ تاب با خط  عربی هندی پاکستانی باید کلنجار بروم . دلم سوخت  راستش  گریستم دوست خوبی بود که اورا ازدست دادم .

سیه مستی که از خمخانه تاریخ میامد 
قبایی ژنده برتن داشت 
نگاه او  گواه بیکناهی بود 
ولی از رنگ می خونی به دامن داشت 

سیه مستی که  از خمخانه تاریخ میامد 
 به آغوش زمان برگشت  .من ! باگریه خندیدم 
من امشب حافظ جاوید را درخواب دیدم 

خواب ! خواب بهترین است ورویاها فراموش میشوند  همه زمان  میایستد  سکوت  همه جا را فرا میگیرد  تو درخوابی مهم نیست دیگری تا صبح بیدار باشد ونگران  ( بمب ) اتمی که ممکن است هر آن به دست دیوانه ای بر سر تو وشهرتو وخانه تو فرود آید .

ایکاش مستی نیمه شب در کوچه آواز میخواند  تا فضای بو گرفته را نشاطی بخشد آواز خواندن ممنوع است آنهم درنیمه  شب 

ردا پوش پریشان حالی را دیدم که از آواز خواندن باز ماند  ودهان بر بست چشمانم لبریز اشک بودند با اولین آواز او گریستم .
حال درمیان انبوه کلاغان خبر چین  در دیار کفر ! وبی ایمانی ؟  هزاران مداح  را میبینم با شیشه های می دردست بی آنکه آوازی بخوانند تنها فریاد میکشند  وبرایمان در بهشت ! خانه رزرو میکنند . ومن به سیب شکلاتی که دردامنم افتاده مینگرم . پایان 

غمناک نباید بود از طعن حسود  ای دل 
شاید گه چو وا بینی  خیر تودراین باشد 

جام می وخون  دل هریک بکسی دادند 
 در دایره قسمت اوضاع چنین باشد 

هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز 
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین بتشد 

در کار گلاب و گل ، حکم ازلی این بود 
کاین شاهد بازاری آن یک پرده نشین باشد .....( حافظ شیرازی )
ثریا / اسپانیا / ۱۱ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی ....!