پنجشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۹۸

غریق شبانه

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !
----------------------------------------

آه ، ای دوست ، ای گمشده  در اعماق سنگین بهانه !
 آیا  تو تا صبح طلوع روشنایی 
 تاآن روز که من  پای بر زمین آشنامیگذارم 
 تو خواهی آمد ؟

ای دوست ، ای یگانه دوست  تنها پیکره های ما مغشوش نشده است 
وتو همچنان درخیال من نشسته ای 
 جانی بمن بده وخود را بیافرین .

\آن روز که  در وشنایی صبح  روشن چهره ترا ببینم 
لب بر لب آیینه خواهم نهاد  تا خودرا ببوسم 
وآن دو چشم ناشناس  را نیز خواهم بوسید
  اگرچه برروی جهان بسته باشد .

آه ، ای صبح روشن غمگین 
 پاهای من  دیگر گامی به جلو بر نمیدارند 
 آنها خسته اند 
 از کشیدن سنگینی من 
تنها چشمانم از دریچه روشنایی روز 
ترا در دور دستها مینگرد 

اکنون تو بر مرکب خیال سواری  
ودرکنار موزه های بیجان 
وآدمهای مصنوعیی 
بی خیال دود  پس از آتش 
خانه را نیز فراموش کرده ای 

حال به همان برگ خزانی میمانی که 
در رهگذر باد روان است 
من ترا برخواهم چید 
ودر شیشه خیال  نگاه خواهم داشت 
دیگر غروب را نخواهی دید 
صبح روشن نزدیک است 
پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / ۱۲ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی !.