چهارشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۸

به تو !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !
-------------------------------------------

اکنون  ، در دیار  مسیحایی ،
بر آستان غربت خویش ایستاده ام 
شب ، بر فراز برج کلیسا ها 
تک تک ستارگان  را مصلوب کرده است 
اما ! فروغی از افق شرق 
بر آسمان یخ زده  می تازد .........[ شادروان ، نادر نادر پور ] !


گویا سرنوشت هم باید  از گذشتگان بما بعنوان میراث برسد ،  درست جای پای تو گذاشته ام  !  پس از سالها سکوت که بکلی خودم وترا فراموش کرده بودم ، امروز دیدم چنان پاهایم در ساروج زمان قفل شده که دیگر یارای پیش رفتن را ندارم .

همان دستمال سپید همیشگی تو در درون جیبم ویا درمیان دستهایم  میلغزد ، همان بیزاری وبی اعتنایی  دردنیای  لبریز از خشونت  وآشفته  در وحودم  تکرار شده است ،   دنیایی که بظاهر  از هم پاشیده شده وما بیخبران هنوز با چسب ونخ نایلونی آنرا بهم پیوند میدهیم .

همان آلرژی به نخهای  مصنوعیی وپارچه هایی که از الیاف  نفتی وزباله  درست میشود وپیکرم را به خارش وا میدارند ! تو شانس آنرا که پارچه ای را از نخ واقعی بخری وخیاطی |آنرا برای تو  وبه قد وقواره تو  بدوز ما از این شانس هم محرومیم خیاط امروز تنها برای ازما بهتران لباس میدوزد پارچه های مارا هر چقدر هم گرانبها باشند درگوشه ای میاندازد تا خاک بخورند .

کسی دراینجا مرا نمیشناسد  تنها بعنوان یک ( خارجی ) بما مینگرند اگر خدمتکاری را بخانه میاوری  آنچنان بینی اش را بالا میکشد وپیشنهاد های گرانی میدهد که ترا منصرف سازد .

تو شانس آنرا داشتی که درمیان  بسیاری از ارزشها زندگی کنی و دنیا هنوز اینهمه وحشی  نشده بود یک امنیت نسبی مارا احاطه کرده بود . اما هنوز تو نق میزدی ودلت برای آن آبشارهای  وآن کوهستانها تنگ میشد ناگهان دیوانه وار بلیطی تهیه میکردی وخودرا به آنجا میرساندی وتنی به آب میزدی .

من این شانس را نیز ندارم !   روزنامه هارا تنها نگاهی میاندازم وتیتر آنهار ا میخوانم ومیدانم که درپشت هر خط هزاران تبلیغ از انواع واقسام لوازم غیر ضروری نهفته است .

چیزی برای خواندن  ویا رفع خستگی روحی نیست  در کشور من  همان سر زمین صلح و\ارامش  امروز غوغا بر پاست  وکسی دیگر امیدی به فردای خود ندارد  یک سری از ارزشهای معتبر ما ازبین رفته وجایش را بنوعی خشونهای غیر طبیعی داده است  ،  دیکر کسی سر شار از ایمان  واقعی  نیست  درمیان خرابه های یک شهر بزرگ جویباری از خون روان است  ،  جاییکه روزی وروزگاری سبزه بود ومیدانهای لبریز از گل وفواره های آب که سر به آسمان میکشیدند وفرود میامدند وتو آنهارا برای من بعنوان مثل میاوردی که : فواره هرچه بلند تر شود زودتر  سرازیر میشود ویا  از هر دستی که بدهی از همان دست میخوری ! امروز من نمیدانم جوانان میان سال وتازه سال  با چه دستی خیانت یاجنابت کرده اند که خونشان بی دریغ در جویبارها روان است شاید پدر ومادر آنها مفصر باشند ؟! . 

دیگر ارامشی درآن دیار نیست حتی یک دهکده نیز آرام نیست مگر برای از ما بهتران !!‌. خیلی ها دچار بیماری مبارزه  شده اند ونمیدانند که این مبارزه تنها به قیمت جان آنها تمام میشود  آنها زندگیشان را مانند موجی در جریان یک سیل قرار داده اند  وآن کسی که از دوردستها دست بلند کرده هیچگاه هوس آمدنرا نداشته تنها به منافع خود میاندیشد وبس . ما امروز در مسیری بسیار پر اشتباه قرار گرفته ایم  جهان نیز در مسیر یک انحطاط وبی ثباتی پیش میرود .

امروز نمیدانم چرا بیاد  تو افتادم  شاید از اینکه روز گذشته خانم دکتر بخانه |آمد  تو نیز مانند من از بیمارستانها فراری بودی واز مطب پزشکان ! دکترها مجبور بودند بخانه بیایند !   وامروز دیدم درست جا پای تو گذاشته ام منهای هنرهای تو وزیبایی موی وپوست وپیکر تو .

شاید زماین فرا برسد که دنیا بقول تو تکان بخورد وسپس ارام شود دران روز ها من دیگر نیستم  امیداوارم نوه ها ی ما  روزهای سلامت تری را داشته باشند  امرز اروپا بعنوان مرگبار ترین جاهای دنیا  نام گرفته است روزی نیست که اخبار خبر یک ترور ویا چند کشته را ندهد  اروپایی که روزی اصیل بود وسر چشمه آرامش  وجایی از روح های پاک وهنرمندان نامی ، اما امروز یک گنده لات درآنسوی دریای مدیترانه ایستاده وباج گیری میکند واموال دزدیده شده را جا بجا میسازد پولهای دزدها را دربانکهای خود نگاه میدارد  وکازینوهایش وخانهدهای عفافش مشغول کارند !  ودراین سو مقداری پس مانده های بیمار  مشغول لفت ولیس میباشند . 
از تشکل دولتها چیزی نمینویسم که چرا همه غیر قانونی بدون دخالت دست مانند سوسیس درکارخانه ها درست میشوندوبسته بندی شده وارد بازار سیاست میشوند .

آه .... امروز  چقدر جایت را خالی کردم تولد دختر کوچکم میباشد همان که تو درآخرین ساعات عمرت صدایش کردی !  ومن چقدر  آرزوی دیدار کوهستانهارا دارم ودیدن یک درخت لبریز از گیلاس ویا آلبالو!. پایان 

گویی به ابتدای جهان باز گشته ام 
 وزآن  دوگانه  آتش آغاز کائنات 
 دراین طلوع  تازه  یکی جلوه کرده است 
اما کدام یک ؟ .......

ثریا ایرانمنش / « لب پرچین « ۴ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی ( برابر با ۱۳ آذرماه ۱۳۹۸ خورشیدی  زاد روزدخترم !).