ثریا ایرانمنش .« لب پرچین « اسپانیا\
-------------------------------------------
من میخواستم جام شب پر ستاره را ،
با هردودست بر لب سوزان خود بنهم
در یک نفس ، تهی کنم وبر رمین زنم
واما سر زمینم ، در ابتدا کشوری یزرگ .وزیبا ، اما فقیر بود فقر فرهنگی بیشتر داشت تا فقر ظاهری مردمش سر بلند بودند همه با قدرت وشاد دانا وبی هیچ چشم داشتی به دست یک اجنبی یا خارجی .
همسایگان مهربان اما فقیر تر وبی سواد تر این کشور بزرگ را که میرفت قدرت بگیرد مینگریستند وکم کم آنها نیز بفکر افتاند که خودرا نجات بخشند اما زهی تاسف .
بعضی چیزها را که با پول نمیتوان خرید در نزد مردم ما با رزش بود اما امروز همه آنچهرا که اندوخته بودیم از دست دادیم حتی شرف وانسانیت خودرا واعتماد واغتقاد ویگانگی را .
بامید بهبود وبهتر شدن خودرا وسر زمینمان را به دست اجنبی ها دادیم وخود درگوشه ای به تماشا نشستم ویا فرار را بر قرار ترجیح داده ودر غربت پرچم بر افراختیم پرچمی که دیگر خریداری ندارد و نه تنها مارا زیر لوای خود نمگیرد بلکه مارا عریانتر وبی ثبات تر نشان میدهد .
امروز موجوداتی درمیان ما رشد کرده اند که نه ریشه آ|نهارا میدانیم از کجاست ونه اصل ونسب آنهارا همه یک شکل مانند غولهای سر زمیهای ناشناخته که گالیور آنرا زیر پای میگذاشت .
در یک کابوس گیر کرده ایم نه بیدار میشویم ونه بخواب خوش مستی فرو میرویم .
چشمانمان به سوی بیگانگان است فلان نخست وزیر عوض شد ما هورا میکشیم فلان رییس جمهور عوض شد ما هورا میکشیم \انها بفکر ما نیستند بفکر منافع جیب خود و بعد ملت وسر مین خودشان میباشند ومیدانند که ما عقل باختگان وگم کرده راه چگونه راه بی ثباتی وبی ارداگی را طی میکنیم وباری به هرجهت راه میرویم امروز را غنمیت است فردا کی دیده وما دیدیم که قردایی را روی جویبارخون های جوانان بیگناه راه میرویم واگر تشنه بودیم سر بر جویبار گذاشته وآنرا مینوشیم تا جوانتر شویم .
کسانیکه را میشناختم گمان میکردم مبازرواقعیند وبرای وطن وخاکشان میجگند یکی طناز بود دیگر سر فراز بود وسومی سوار بر اندیشه های خیال کجا میتوان ثروتی اندوخت وخانه ای خرید ودر\ان سر سفره نشست وچلو کباب وحلیم وکله پاچه خورد ؟ ویا کجا زن ودختر جوانی را میتوان دید وبرای بغل خوابی اورا بخانه دعوت کرد وچگونه میتوان از جوانان بعنوان اسب تروا استفاده کرد .
این ها رشد کردنذ و موسیقی وادبیات وتربیت واصالت بر فنا رفت وجای خودش را به دلقکی ومسخرگی داد .
امروز منافع کجاست در بغل مریم مجدلیه هزار پاره شده ویا درکنار گود زورخانه موسیو ومست وریاست فلان کشور مهم نیست خودمرا میفروشم واگر لازم شد تکه از خاکم را نیز هدیه میدهم حال بهتر از فردای نیامده میباشد .
باید شیک پوشید ودرجامعه درخشید ! کدام جامعه ؟ وابدا به رفتار پستی که سایر کشورها و ملتهای قدرتمند در برابر فقر ونادانی این سر زمین ومردم آن پیش گرفته وشانه هایشانرا بالا میاندازند ، نمی اندیشیم .
شیون وزاری را پیش گرفته ایم ، دست بردارید از ریختن اشکهای کودکانه که به بلوغ رسیده اما هنوز بلوغ فکری نیافته شما آن سر زمینی را که اجدادتان وپدران ومادرانتان برایتان باقی گذاشتند به ثمن بخش فروختید وحال بر \انچه که از دست داده اید اشک میریزید شمایی که بعنوان بر گوزیدگان وبزرگان منتخب شده اید دست از فریب دادن دیگران بکشید شما کودکان بلوغ نایافته دارید نان تلخ بلوغ دیگرانرا میخورید چرا به سرنوشتتان ووسر نوشت دیگران نمی اندیشید ؟ ..
........
واین تشنگی گرسنگی در پی داشت
این خرمن وحشیانه که دندان طفل را
در نان گرم تازه فرو میبرد
در من ، خمیر خان تخیل را
بر آتش بلوع می پخت ...........سروده ها از ؛ زنده نام نادر نادر پور / کتاب صبح دروغین چاپ امریکا ؛
پایان.
ثریاا ایرانمنش / اسپانیا / دوشنبه ۱۶ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی ...