همه شب دراین امیدم که نسیم صبگاهی
به پیام آشنایی برساند آشنارا
پسر نازنیم زبانی تازه اختراع کرده وبرنامه ای تازه وبرای نشان دادن آن دوردنیا راه میرود از نام همسرش وام گرفته ! گوگل هم برایش برنامه یک کنفرانس بزرگ را برایش بنا نهاد! اولین بار این زبانرا روی کامییوتر من گذاشت بیگانه بودم اما دانستم که چگونه میتوان با آن کنار آمد ! حال دیدیم عده ای درصف انتظاز منتظر نصب این برنامه هستند .
خوش بینی من تمام شدنی نیست وآن دید معصومانه ا یکه به طبیعت داشتم هنوز درسرشتم جاری است همه خانواده گوشت کم میخوریم از مادر بزرگ گرفته تا نوه ! اکثرا سبزیجات را جایگزین گوشتهای منجمد وحیواناتی که زجر میکشند تا کشته شوند کرده ایم واخیرا گوشت مصنوعی نیز ببارها عرضه شده است قبلا هم در قوطی های حلبی در بعضی از فروشگاهها بفرو ش میرفت مانند پودر بود که درون آب حل وسپس جمع میشد ودرایران دوستی از همین پودرها ( هامبرگر ) ساخت !
حال دوران اندوهم کم کم سر آمده آنرا احساس میکنم وکمی آرامش دارم وآن دیدی واقعی را به طبیعت که پرودگار درمن به ودیعه گذاشته است درمیان خاطرات آن چمنزارهای سر سبز وشاداب / لاله ها / ونرگس های زرد وسفید شیراز کنار جویبارها وآن ریگها وماسه ها دردرونم سرود میخوانند .هوای روشن وآقتابی پرواز کبوترها شادی پرستوها که کم به جاهای خنک کوچ خواهند کرد وآن نور بی حیای خورشید که لابلای پرده ها عبور کرده همه چیز را ازهم میدرد وآن فروغ تابناکی را که از پس ابرها بیرون فرستاده ومیخندد همه را در دوربینم ضبط میکنم .
باید اینر بدانم که مردم همیشه از ( ویژگی ها سخت میرسند باید مانند خودشان باشیم بیشتر شبیه آنها تا ترا بپذیرند ! .
من آنچهرا که حس میکنم همیشه بر زبان نمیاورم اگر فغانم به آسمان برسد آن ا فورا درون یک صفحه کاغذ سفید مینویسم ُ گاهی رنج میبرم وزمانی شادم بی آ|نکه دراین میانه حرفی ویا گفتاری باشد بدون هیچ تفکری میزنم زیر آواز واین آواز من همان آوازهای گذشته هاست چند جمله پیوسته وتکراری گاهی نیز یک منظومه کاملی را میابم که چز چند جمله از هم گسیخته چیز دیگر ی نیست کمتر به خیال فرو میروم بدین سان روز من میگذرد .
بفکر دنیا بودن ومردمش کاری بسیار نیکوست اما دنیا به همین آسانی با یک لاف ورجز خوانی میتواند منکر همه وجود انسانی باشد .
مردی را درخفا اعدام کردند ! خدا میداند چه مدتی پیش تازه اعلام کردند که یک جاسوس است! چه شکنجه های قرون وسطایی باو دادند اما فرزندانشان با پولهای باد آورده در میان ساحلها خم شده نگاه |ارام وبی تفاوت خودرا به گذران وامواج آ ب میسپارند لذت میبرند اما من درفکر آن باغ بزرگم پشت ( پرچین ) درکنار جاده خاکی توده های ناپیدای رنبوران ومگسها .آن اواز جویبار وماده گاوی که با چشمان درشت خویش مرا مینگریست ومن دربالای دیوار نشسته بودم وزنبیل دردست ( توت ) میچیدم چوبانی در دوردستها آواز میخوذند وگاهی نیلبکی را بیرون اورد من چیزی غیر از یک ناله نمی فهمیدم اما همان ناله بردلم مینشست در دوردستها سگ چوپان جفتک زنان میامد وجست وخیز کنان به دنبال گاوو گوسفندان بود .
چه آرامشی داشت آن ده بالا!
حال غریبم حتی میان دوستان قدیمی نیز غریبه ای بیش نیستم وامروز بیاد آن روزها ناهار « یتیمچه ) بادمجان پختم وامیدوارم مانند دفعه قبل بادمجانش تلخ نباشد !ث
پایان
ثریا ایرانمشن . « لب پرچین » اسپانیا . ۲۳ ماه ژوئن ۲۰۱۹ میلادی ؟!!!.......