« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
--------------------------------------------
گرما شدت پیدا کرده است ۳۸ درجه !خوب هنوز اول عشق است اضطراب مکن !! هنوز اول تابستان است!!!
روزهای آخر هفته من اختصاص داردبه « دلنوشته ها» دفترچه هارا ورق میزنم وگاهی از وسط آنها چیزی بیرون میکشم ومینویسم آنها بهترین دوستان منند !
وزمانی که از دور دستها باین مردم مینگرم واز کنارشان گذر میکنم میبینم که چگونه همین آفتاب داغ عقل ، وزندگی آنهارا خشکانیده است وحال ماهیتابه سود وزیانرا بر سر اجاق گذاشته اند دیگر نمیتوانی به کسی دل ببندی ویا اورا بخواهی ویا به دنبالش بروی همه درهمین تابه میسوزند و...میسازند .
روز گذشته شخصی که بدون دعوت روی اینستا گرام من نشست ومانند یک باز جو مرا سئوال پیچ میکرد ||گفت یک آدم بیکارم ومیل دارم بخارج سفر کنم وپول ندارم !!! چیزی نداشتم بگویم چند کلمه نوشتم که درخارج خر داغ نمیکنند درجوابم گفت بامن کتابی حرف مزن !!! گفتم ببخشید که زبان محاوره ای وزبان شمارا بخصوص نمیدانم بما چیز های دیگری یاد داده بودند اولین درس ادب بود ومراعات حال دیگران متاسفانه این دوچیز از میان ما گم شد با رفتن انسانهای بزرگی که داشتیم این کلمات شریف ونجیب نیز جای خودش را به فحاشیها داد.
حال من درسایه نشسته ام ولبه تیز اندیشه هایم را که در زیر خاکستر خیال پنهان کرده ام در گرمای دلپذیر آن خودرا درآرامش میابم مهم نیست دیگر وطنم کجا باشد همانقدر برای مردم سر زمین ترکیه وونزوئلا دلسوزی میکنم برای ملت رنج کشیده وطنم نیز دل میسوزانم اما متاسفانه کمکی نمیتوانم به آنها بکنم تنها بخیال خودم زبان اصیل فارسی را میل دارم نگاه دارم ! درخانه ما اکثرا فارسی حرف میزنیم بچه های کوچکتر نیز گاهی از طریق ترجمه گوگل جواب مرا میدهند ! اما زمانیکه قوم اسپانیایی بخانه من میاید باید اسپانیایی حرف بزنم وباید فیلمهارا به زبان اسپانیایی ببینم آ ن کسیکه با ما وصلت کرده است خودش یک داریتمعارف است یک کلکسیونر تاریخی / دارویی/ موسیقی / از هر نوع که بخواهی جواب صحیح وسالم را بتو میدهد دیگر لازم نیست من به ( گوگل ) مراجعه کنم !!
حال ادب وتربیت وپافشاری این شخص واحترامی که به سر زمین ومردمش دارد مرا دچار حسادت میکند که چرا مردم ما بدینگونه شدند ؟ شاید بودند ومن بیخبر مستانه از کنارشان گذر میکردم !!
من دیگر نمیتواتم به وطنم برگردم ودیگر نمیدانم سر زمینم کجاست . اا تا امروز هم کسی نتوانسته است مرزی جلوی پای من بگذارد نه درسینه ام ,نه در سایر موارد ! .
تنها کاری که کردم همه کتب شاعران توده ای را ونوشته هایشان حتی ترجمه های خوبشان را درون یک چمدان گذاشتم وبرای همیشه آنهارا فراموش کردم .
، گما ن میبردم آن مردی که درباره شقایق حرف میزند واقعا عاشق گل سرح وحشی شقایق است اما او درفکر افیونش بود !! از زمان انقلاب دیگر کتابی را نخریدم ونه خواندم مگرشاعران شناخته شده ویا ترجمه های اشخاص بزرگ در خارج که متاسفانه امروز تن به خاک سپرده اند وچقدر جایشان خالیست !
نامه هایی از آ|نها دارم که با چه لحن زیبا وپرشکوهی مرا تحسین کرده اند حتی اگر دروغ بود اما امروز با این زبان جدید ایرانیان داخل وخارج حیرانم وترجیح میدهم خودم به دور خود مرزی بکشم همه گسترده های من در چند نفر خلاصه میشوند گاهی باران رحمت میشوم زمانی ابری سنگین وخشمگین ومیدانم برای رفتن احتیاج به هیچ قایقی یا بادبانی ندارم در آسمانها سفر میکنم وبا عشق نشخوار وسیراب میشوم نیازی ندارم کسی برایم راهی را باز کند ویا خانه ای بسازد تا تنها با او راه بروم !.ث
پایان
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » ۲۴ ماه ژوپن ۲۰۱۹ میلادی ---
---------------------------------------------------------------