دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد
کز حضرت سلیمان عشرت اشاره آمد
خاک وجود مارا از آب دیده گل کن
ویران سرای دل را گاه عمارت آمد ........« حضرت حافظ »
---------
دورانی جدید برای سر زمین اهوارایی ما پیدا شده وقلم سرنوشت بکار افتاده است اما هنوز پرندگان در قفس های مقدس اسیرند واز هر نسیمی که میوزد آنها اشتیاق باز گشت به لانه خودرا دارند این اشتیاق درآنها زبانه میکشد ، میسوزاند .
پرهایشان را میگسترانند تا دوباره بال پروازشان ترمیم شود بال پرواز هریک را بنوعی شکسته اند
بیداد از حد گذشته بود بنام دین وخدا بر مردم وملتی ظلم روا داشتند حال درانتظار آن سیمرغ وتوفانش هستم که بادبانهارا برافرازد واین کشتی شکسته را به ساحل برساند احتمال به یقین من مسافر کشتی او نخواهم بود .
سیمرغ میخواهد طوفان بر پا کند ومیل ندارد که بت پرستیدنی باشد اما مرغان تند پرواز در آن قفسهای بزرگ آهنی در میان کلمات وتصاویر افسانه ها نوشته اند وقصه ها گفته اند وناگهان گم میشوند !!؟ .
حال یا بانام خدا ویا صورت اورا بر سینه نقش کرده اند تیرهارا حرام نمیکنند از کارد وطناب استفاده میکنند گویی حیوانی را به مسلخ میکشند .
گاهی کلماتی را کم میاورم تا برای دردهای آنان در طول چهل سال بنویسم درمیان ایات وکلمات نا مانوس آنها سیمرغی پرواز نخواهد کرد درحال حاضر من نیز در قفس کلمات وحروف اسیرم .
راه گریزم را به هرسو بسته ام هیچ بیقراری وبی تابی ندارم چشم بینا راه جستن ر ا نمیخواهد من حتی درتاریکی میتواتم راهم را بیابم وانگار کسی در مقصدی در انتظارم ایستاده با یک دسته گل زیبا !
نه دیگر تکرار نخواهد شد همه آنچه که زیبا بود از بین رفت موسیقی ، زقص وگردش دستهای نوازشگر امروز در درون خود بیگانه ای را میبینم که سر گردان است هرچند از چشم ودید بیگانان به دور اما درمعرض تماشاست .
نه دودم که بچشمان کسی فرو بروم ونه آتشی که دامانیرا بسوزانم ونه روشنایی مطلقم که بتوانم به اطرافیام نور بپاشم . تنها عشق درمن هنوز زنده است وچشم دیگرانرا میسوزاند آنها از روشنایی درون من بیخبرند ، دورند ، خیلی دور .
عشق همیشه درمن بوده وهست وتا روز مرگ هم خواهد بود شاید کمی خاموش بپذیرد آنهم زمانی که باید آخرین سفررا انجام دهم .
این عشق ناگهان میدرخشد ودر ابرهای تاریک وسیاه خفته خودش را به حرکت درمیاورد اما دوباره درون سینه ام خاموش مینشیند تا نگاهی را بخود بکشد وآنگاه طوفان میشود حریق میشود وهمه سوز ودرد .
با نوشتن این کلمات واز عشق سخن گفتن درمیان عده ای ( گناهی) نا بخشودنی است ناگهان چشمانشان بسوی تو خیره میسازند مردان را ردیف میکنند آنها ازعشق وخود عشق بیخبرند .
حال در این دهکده دورافتاده خودرا زاده کوه میدانم که دربیابانهای مردان وزنان ناشناس راه میرود
مانند یک حلقه مدار زندگی را به دست گرفته ام از نزدیکترین تا دورترین سر زمینها همه این حلقه را دوست دارند وبرایش احتر امی بیش از حد قائلند .
گویا همان اهرم اطمینان آنها هستم که تنها بر یک در خفته ام . بخاطر آنها نیز نمیتوانم حتی مرگ را پاسخ بگویم .
هفته گذشته نوه کوچک من که درامتحانش نمرهای عالی وچند ستاره طلایی گرفته بود باو تبریک گفتم درجواب گفت :
میخواهم آنقد رثروتمند شوم تا بتوانم برای تو یک منشن بزرگ / یک اتومبیل با راننده / یک آشپز/ وچند خدمتکار بگیرم !!! تو نباید اینگونه زندگی کنی ...... آه عشق کوچولوی من ،من همه اینهارا از سر گذرانده ام با گفتن این کلمات همهرا بمن هدیه دادی دیگر لزومی ندارد ثروت خودرا برای من خرج کنی ، تنها تقاضای من از تو این است که دور سیاست را خط بکش وابدا به دنبال سیاست مرو دنیای تجارت است دنیای دادوستد است دنیای مافیای قدرت است بده وبستانها نوع دیگری زندگی میکنند تن تو پاکیزه تر از آن است که درمیان امواج خروشان آنها غلط بخوری ویا دست به دست شوی ، من هیچ یک از فرزندانم را برای سیاسته تعلیم ندادم وتربیت نکردم به درستی راهرا به آنها نشان دادم وسپاسگذار همه آنها هستم .ث
پایان
ثریا ایرانمنش . لب پرچین . اسپانیا . ۲۵ ماه ژوئن ۲۰۱۹ میلادی !....