« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
رفتار آن گنده لات را با رفتار آقا منشانه وبزرگواری ( پدرو سانچز ) دیدم وسخت دلگیر شدم درجمعی که بقول خودشان برای نجات بشریت ویا نابودی آن جمع شده اند ! چه با وقار ازاین کنایه ودر افشانی با لبخندی خودرا کنار کشید وبر صندلیش تکیه داد .
به درختان نیمه سوخته مینگرم که مانند اسکلتی درمیان بیابانها که روزی جنگلهای سر سبزی بودند گویی پیکری سوخته را میبینم مهم نیست ذغال وهیزم زمستان آقایان فراهم است وزمین تشنه وبی آب هم سالهابعد به یک مجتمع تفریحی تبدیل خواهد شد وخواب را تا نیمه شب از چشمان همه خواهد ربود .
مهم این است که من قبلا نوشته هایمرا روی دفترچه ای (یادداشت میکنم وسپس دیگر خط خودمرا نمیتوانم بخوانم بسکه عجله دارم که افکارم ازهم گسیخته نشوند )!!! بعد باید با کمک افعال آنهارا بهم بچسپانم ورفع ورجوع کنم !.
آتش همچنان در گوشه وکنار این سر زمین شعله میکشد جایی را خاموش میکنند جایی دیگر سر بر میاورد دریغ از یک قطره باران جوانان ومردان وزنانی که در مزارع زیر آفتاب جان سپردند مهم نیست جان آنها بهایی ندارد مهم این است که باید قواره دنیارا عوض کر د ونمیدانم آیا ( دون کیشوت) سر از خواب چند هزاراساله خود برمیدارد تا ببیند زادگاهش دچار حریق شده است ؟ أتش تا پایتخت رسیده وشب گذشته تنها دوساعت خوابیدم مجبور بودم درهارا ببندم وکرکره هارا پایین بکشم از صدای وحشتناک موزیک خوش خیالان وخوش گذرانان این ناحیه راستش را بخواهید از زندگی کردن در((ساحل ویا کوست جنوبی ) خسته ام ونفرین به کسی میفرستم که مرا از کنج کمبریج باینجا فرستاد
دیگر راه برگشتی نیست همچنان که راه خانه به رویم بسته است !.
امروز تنها دوستانم کتابهایم میباشند ! نه فراموشکارند ونه فریبکار وامروز از امواجی که بر سرم گذشته دوستانی که درمیان کتابها دارم بمن نزدیکتر شده وتغییر ناپذیرتر شده اند مرا نه برای آنکه دارا هستم یا ندار دوست نمیدارند مرا برای خودم میخواهند همچنان بمن وفادار مانده اند منهم مانند یک نوزاد از آنها نگهداری وپرستاری میکنم آنهارا میبندم بسویشان میرویم میبویمشان ومیبوسمشان
روزهای متمادی بی آنکه بدانم دراطرافم چه ها میگذرد به همان دوستان دیرینه میاندیشم با غصه هایشان همراهم وبا شادیشان شا د - تنها موسیقی نیست که آوایش مرا دربر میگیرد وجانم را روشن میسازد شاعران گذشته را نیز دوست میدارم کسانیکه تنها راه راستی ونیکی را برگزیده وجلوی پای ماراروشن ساختند برایم فرقی ندارد شاعر از چه جنسی باشد دردهایش دردها ی منند وسرودهایشان همه آنچه را که من از دل میخوانم ومیل دارم بیرون بفرستم .
با اوزان چندان میانه ای ندارم اما قافیه رامیپسندم وزنهارا بایددر موسیقی جستجو کرد وزن های سنگین - امروز دیگر غیر از آوازهای شوم چیزی نمیشنوم دنیا بد جوری دچار دستخوش ودگر گونی شده است جوانان سر درگم وپیرها دذرانتظار چشم به در دوخته اند چه کسی خواهد \امد ؟ صدای پای نیستی میاید .
هنوز در میان چرت وبیداری وبیماری ونوستا لوژی ها به آن روزهای از دست رفته میاندیشند .
عده ای پر جنبش وجوش پر ورجه وجه میکنند همه جا سایه آنهارا میتوان دید ( خواب ) شاهی را می بینند با چند نفر از اهالی خانه دریک مربع میخواهند جهانی را به حرکت دربیاورند ومن میگذارم مانند جویبار ی پر سر وصدا از کنارم بگذرند دیگر حتی ترشحات آ برا نیز احساس نمیکنم میگذارم جاری شوند ودر خودشان دور آن مربع مستطیل بچرخند .آیا آنها ( فلسفه تاریخ بشریت ) را خوانده اند ؟!
درحا لیکه قدرتمندان دیگر ی در کمیند عده ی در لباس تکنو کرات ودموکراسی درحالیکه هیپوکراتی بیش نیستند وعده ای بی تفاوت به گذر زمان مینگرند وما ؟ به اتش جهنم خو گرفته ایم . پایان
ثریا ایرانمنش . اسپانیا . ۲۷ ماه ژوئن و ۲۰۱۹ میلادی برابر با هشتم تیرماه ۱۳۹۸ خورشیدی !؟ .