چهارشنبه، مرداد ۱۳، ۱۴۰۰

شکوه زندگی

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

امروز نه آغاز ونه  انچام جهان است / ای بس غم وشادی  که پس پرده نهان است 

ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی / دردی است  دراین سینه  که همزاد جهان است 

  زندگی را باید بست ودرون چمدانی گذاشت وخود روی آن نشست  که ناگهانی ابری سیاه بر فراز خانه ات فرود میاید وجرقه ای وهمه هستی  وگذشته ترا به آتش میکشد آینده نخواهی داشت بوی سوختگی همه جارا فرا گرفته است ودمای داغ وسوزنده  که راه نفس را بریده است  .

گروهها  وهم بستگی ها مثلا شکل گرفته است  اما هریک جدا گانه بر سر چیزی  نزاع میکنند  مارادرکنج زندانهای انفرادی با سوزن های تیز ومواد ناشنا س تهدید مینمایند ونمیدانی کدامین را باور کنی وکدام یک ترا زودتر به جهان باقی میکشاند آن سوزن ویا  آن بیماری دروغین !

در جنگل های که درکام آتش میسوزند راسوها بسرعت میگریزند به کجا ؟ چکاوک ها افسون شده به  شعله های مینگرند  بوقلمون ها باد به غبغب انداخته  راه را طی میکنند  سنجاب ها با چابکی خودرا به بالاترین شاخه میرسانند  ایکاش حد اقل ما درجنگلهای وحشی میزیستیم درکنار بوزینه ها وخرسها وگرگها .وازاین تمدن بشر خیلی به دور میماندیم ارزانی خودشان باد .

زندگی ها در بدبختی ها  وسختی ها میگذرد ودیگر خبری از آن همه شادابی وشور و شیدایی نیست  وانهاییکه عریان تن به اب دریا سپرده اند نیز معلوم نیست که چه مدتی زنده خواهند ماند  حال راباید دریافت  فردا روز دیگری است .

چه نمایش با شکوهی  برای ما  روی صحنه آورده اند خودشان درکجا نشسته اند در سیاره  ها ؟ درافقی نامعلوم  وزمین را پاک میکنند برای فرزندانشان وایندگانشان وما موریانه های پیر وازکار افتاده  را که نفس مان هوای پاک آنهارا آلوده ساخته با سوزن های زهر الود به ان سوی دنیا میفرستند درسر زمین من آنچنان مرگ روز افزون است وچنان  لبریز از مردگان  مردان وزنان ما شادی میکنند که به هر یک گور مجانی میدهند  وآنهارا در گورهای دسته جمعی زیر خروارها آهک نمی خوابانند!  این بهترین وشیرین ترین آرزوی آنهاست !!!زمین تنها یک گورستان شده است شهرها نیز کم کم تبدیل به گورستان میشوند ویا خاکستر مردگان .

امروز دیگر کسی نه از صلح جهانی سخن میگوید ونه از دوستی های ملل  جانورانی رشد کرده اند وخاور میانه را تبدیل به یک ویرانه ساخته اند  لبنان عروس زیبای خاور میانه به تلی از خاک وخاکستر تبدیل شد ودره بقا همچنان شاخه های خشخاش را میرویاند با بقیه بندگان  کاری  ندارند  همانقدر که سرشان روی مهر نماز  چسپیده باشد کافی است سرهایتان  راخم کنید ودمرو روی مهر بگذارید دیگر با شما کاری نداریم اسوده باشید .

شاهنشاه اریامهر مهر گفت " پای من که از اینجا بیرون رود خاور میانه دیگر هیچگاه روی اسایش را نخواهد دید وشد همان که او گفت " 

تو میایی  وای تو میایی به دشت گل  !! به دشت ویرانی  برگشتی  روح تو برگشت وآنچه را که ساخته بودی دیدی که تبدیل به ویرانه شد خوکها تکیه برجای تو زدند  وهنوز درخوک دانی ها مشغول نشخوار جان دیگرانند شکم هرکدام به بزرگی یک دروازه است شعور آنهادرهمان شلوا ر وزیر شکم آنها محبوس شده است وآنهاییکه منافع خودرا در خدمت به خوکان میبنید در سرا سر جهان روی مبلهای چرمی نشسته اند .وافاضه  کلام میفرمایند !

بگذا رهمانطور بماند  رودها طغیان خواهند کرد کوهها آتش بر میافروزندوسیلاب آتش همه را باخود خواهد برد روح تو اما درامان است فرشتگان ترا درمیان گرفته اند .

حال امروز مرگ دوست ما  /مصیبت افتخار ما /ودشمن برادرما /ننگ و نفرت پیشه ماست .وآن چیز های خوب بیرون از ماست روشنایی ذهن ما با چنین تجربه های تلخی آغاز شد که پایانش نا معلوم است .

از داد و داد آنهمه گفتند و نکردند  / یارب چه قدر فاصله دست وزبان است 

خون میچکد از دیده درین کنج صبوری / آین  صبر  که من میکنم  افسردن جان است ....پایان 

ثریا ایرانمنش  04/08/2021 میلادی .

" اشعار متن از ه. الف. سایه >  است  !


هیچ نظری موجود نیست: