پنجشنبه، مرداد ۱۴، ۱۴۰۰

اشک سرد زمستان

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

شنیدی غوغای طوفان را /چومرع شب خواندی و رفتی / تو اشک سرد زمستانرا .......


نه ! هیچکس معنای این اشعار واین آهنگ سوزناک را نفهمید اما بلا فاصله پس از رفتن تو در هوا پخش شد وتا همین امروز که مرا به گریه انداخت هنوز هم آن سوز درصدای آن زن دیده میشود وآن آوایی که از دل بر میکشد در سکوت .

کمتر کسی فهمید که این آهنگ را برای تو خواند وگریست  وهمه آنرا بی اختیار تکرار کردند هنوز در صدای بعضی ا زان تازه رسیده ها نیز شنیده میشود ما با تمامی احساسم بین همه سروده ها فهمیدم که " این یکی معلق به توست "  تو از کجا میدانی که زنی تنها در یک آپارتمان کوچک در گوشه غربت نشسته وبرای نو میگرید نه برای روزهای طلایی بلکه برای تو آن روزها اگر طلایی هم بودند من درحاشیه راه میرفتم میلی نداشتم داخل آن  دریای بزرگ بی نشان  که انتهای انرا نمی دیدم ونمیدانستم به کجا ختم میشود وارد شوم هما ن بود م که بودم  زنی ازاده با اراده محکم وبی اعتنا به تمام آنچه که دراطرافم میگذشت  من خیلی زودتراز  تو غوغای طوفان را احساس کردم وخیلی زودترا ازتو رفتم ونگرانت بودم مبادا گزندی بتو برسد .

تو زنجیری بود که همه را به هم  پیوند داده بودی با رفتن تو دنیا دچار اشوب شد هم اکنون همه ما درمیان شعله های آتش که از هرسو زبانه میکشد در یک حرارت  داغ درعذابیم  کم کم پخته میشویم بعضی ها مغزهایشان را نیز از دست  داده وشعورشان را نیز وهنوز " چپ وامانده وبو گرفته " طبق عادت مخالف توست اما عده ای بسوی تو باز گشتند واز تو پوزش خواستند که خیلی دیر بود دیر.

هنوز چپ های وامانده پوسیده درگوشه وکنار دنیا در حال چرت زدن هستند وابدا بیاد نمیاورند  که در دوران طلایی  تو همه دنیای زیبایی داشتند در گیلاسهای کریستال ویسکی می نوشیدند وخاویار .میخوردند ! حال آن خاویار نصیب نهنگ دریایی شده وویسکی ها درپنهانی ترین زوایا ی زمین بین همه دست به دست میگردد در فنجان چای ! 

امروز دیگر کسی را با کسی کاری نیست  همه درون یک کشتی شکسته دریک اقیانوس لبریز از لجن سر گردانند  وهر روز طوفانی از سویی  به این کشتی میوزد وآنرا  بیشتر درقعر ابها فرو میبرد جوانانی که میتوانستند آبروی سر زمین بر باد رفته باشند درزندانها پنهانی کشته میشوند تا تکه های  بدن آنها به فروش برسد این یک تجارت جدید است که چین ماچین  آنرا مد کرده مانند همان ویروسی که به جان دنیا انداخت . .

های های گریه ها ی ما مانند روش امواج  دریا به یک ساحل تاریک میخورند وبرمیگردند کسی نمیداند که دردلمان چه ها میگذرد .

کرانه زندگی وارام ما ازتو بود مستی وباده پرستی ما ازتو بود توسن عقل مارا تو به جلو میراندی  ومن چون یک سایه که خدارا دنبال میکند ترا دنبال میکردم خموش وگمنام .وآنهاییکه از قبل تو از فروشندگی یک معازه  یا کار گل  به مدیر کلی رسیدند و درمیان انچه که ناگهان به دستشان رسیده بودو بارانی که برسرشان بارید خودرا گم کردند.

آنها  ترا مورد شماتت قرار دادند واب دهانرا بسوی تو پرتاب میکردند جه بی مایه وتا چه حد احمق بودند این جماعت .

امروز حتی درختان نیز آهسته میگریند وسایه های گم شده اند همان سایه های مشکوکی که سر نوشت مارا به ویرانی کشاندند . .

فرزندان را به دندان کشیدیم آوردیم تا هنری آموزند برای بهتر ساختن سر زمنینشان حال برده  مشتی زباله شده اند که ما حتی درگذشته آنهارا قابل معاشرت هم نمیدانستیم آنها ازگذشته پر شکوه ما چیزی نمیدانند آنها این جانوران را این وحوش را می بینند  و در این خیالند که ما هم یکی ا زانها بوده ایم دریغ ودرد !

حال  درحسر ت یک بو ی خاک باران خورده درمیان این آتش  سوزان نشسته ایم  و میخوانیم که " 

جو مرغ شب خواندی ورفتی / دلم را لرزاندی ورفتی / شنیدی غوغای طوفانرا / زخواند ن وا ماندی ورفتی ورفتی رفتنی بدون بازگشت ومن هنوز درارزوی آنم که روزی بسوی تو پرواز کنم .

بس دیر ماندی ای نفس صبح / کاین تشنه کام چشمه خورشید / در ارزوی لعل شدن مرد / وامروز زیر وزبرش یک سنگواره ای است خرد ! 

روانت شاد قرین ارامش باد اسوده باش همه ما خوابیده ایم راحت ! وارام ! وسر زمینمان  درامن وامان است نه دزددان دریایی انجا زندگی میکنند ونه ادمکشان حرفه ای  همه مومن وسر زمین  هزار امام زاده  شده . است ! پایان 

ثریا / 05/-8/201 میلادی / 
 

هیچ نظری موجود نیست: