پنجشنبه، شهریور ۰۴، ۱۴۰۰

سلامی دوباره


 ثریاایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

امروز تنها نشسته ام وباز یاد تو روح وچانمرا فرا گرفته برایت مینویسم . میزی که روی آن مینویسم بسیار کوتاه است میز وسط اطاق نشیمن است  آفتاب سپتامبر نیز همه جارا فرا گرفته است وما همچنان درغوغای گمان  وبیداد بیماری وواکسن آن که چه کسانی را بیمار میکند ومیکشد وچه کسانی را جان وجهان می بخشد زندگی را وروز را به شب میرساینم .

یکنوع بیماری تازه درمیان مردم شیوع پیداکرده است وآن افسردگی شدید است یا دست بخودکشی میزنند ویا خانواده را  میکشند ویا فرزندانشان را میکشند .

تقصیری هم ندارند آینده تاریک است من زیاد بیادت هستم برای تنهایی تو وتنهایی خودم روی این بلندی ها همواره احساس نیاز ودرد دل کردن دارم برخلاف تو  نیاز دارم برای کسی دردل کنم  کسی که مطمئن است وچیزی را بد تعبیر نخواهد کرد ویا از  آنها سوء استفاده نخواهد برد روزها تنها هستم ومن  احتیاج به یک یار وفادار دارم  بچه ها بخصوص  دختران هم کار  بیرون دارند  هم  درخانه باید به همسرانشان برسند  من هرشب با بازی ویا خواند کتاب خودرا سر گر م میکنم تا بخواب بروم وروزها سرم را با گل دوزی میگذرانم از چرندیات خسته شده ام از بحث های بی اساس وبی پایه وخود نمایی ها وبه رخ کشیدن های بیهوده .

با همه این اوضاع واحوال  امروز صبح تصمیم گرفتم باز برایت نامه ایی بنویسم  سلامی بگو.یم  وکمی از گذشته های را بیاد بیاوریم از ان روزهای خوب که مجبور نبودیم درحصار زندابانان حرکت کنیم  وکم کم بسوی زندان بزرگتری برویم اول انفرادی وسپس زندان عمومی که نامش جهان نوین است .

امروز دیگر از آن المان وپناهگاه گریختگان چیزی بجا نمانده نوعی دیکتاتوری نیز بر آنجا حاکم است ودر سایر سر زمین ها نیز کم وبیش به همین شکل رشد کرده در این  زمان اگر به بقالی سر کوچه اینجا برویم با بقالی سر  کوچه فرانسه فرقی ندارد دیگر هوس دیار پاریس یا لندن یا رم  را از سرم بیرون کرده ام میل دارم گامی به سوی طبیعت بردارم اما طبیعت خاموش شده است جنگلهای هیزم میشوند و بار کامیونها بسوی مقصد نا معلومی میروند زمین ها خشک وخالی از یک سبزه تنها جیر جییرکها که نوع دیگرشان در رسانه ها وز وز میکنند پای ترا نیش میزنند.

امروز تنها وسیله ای که میتوانم این فاصله وحشتناک  را پل بزنم  وبا تو بدون نقاب سخن بگویم  پشت کردن به امروز است وروی کردن به دیروز وگذشته  بدون فشار میتوانم از دیروز سخن برانم  اما از فردا نیمتوانم حرفی بزنم چون نمیدانم  چه خوابی دیگر برای ما دیده اند وچه کسانی   همانهایی که امروز با تکنو لوژی ها بازی میکنند وعکسهای مرا روی تمام صفحا ت میبینند وچقدر بمن خواهند خندید که ...او هنوز هم با قلم وکاغذ زندگی میکند  روزی فرا خوهد رسید که تودیگر انگلیسی یا روسی  ویا المانی نخواهی  بود ومن نیز هویت نخواهم داشت هردو مانند دورباط جلوی هم سر خم میکیم ورد میشوم وقهوه های کف الوده آماده را با دستهای آهنی به درون گلویمان  فرو میریزیم احتیاجی به توالت هم نخواهیم داشت همه چیز درما ریسایکل میشود میتوانیم هفته ها بلکه ماهها غذاهم نخوریم .دیگر کسی نامی نخواهد داشت همه یک شماره میشویم شماره  خیاط سر کوچه ویا کفاش سر خیابان  وپس از  ان تصویر ها شکل میگیرند  وبیدار میشوند تودیگر نیاز به جنگ نداری واحتیاجی نیست به دنبال صلح چهانی بروی .....نامه ام به درازا کشید .  نا تمام 

ثریا ایرانمنش 26.08.2021 میلادی 

هیچ نظری موجود نیست: