سه‌شنبه، تیر ۰۳، ۱۳۹۹

سخن مدعسان

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا 
--------------------------------

لطیفه ایست  نهانی که عشق ازآن خیزد 
که نام آن نه لب لعل وخط زنگاریست ......"حافظ" 
---------------------------------------------
این روزها در  لینکهای ویوتیوپها  برنامه یست که زیر نام ( اسرارستاه شناسی )  هر هفئه روزهای شنبه اتفاقات یکهفته  را پیش بینی میکند !  خوب اتفاقاتی که باید یبفتد اما من بیسواد ونادان نقش ستارگانرا دراین بازی نفهمیدم مثلا زحل بخانه عطارد میرود وزلزله میشود !!! حال این پیام اور جدید  پیش بینی کرده که جناب دانلد ترامپ در بازی ومسابقه ریاست جمهوری بازنده میشود وبجایش   معاون قبلی آن بابا مینشینداو هم وسط راه سکته میکند معاون او که یک زن است رییس جمهور میشود الیته همه آنها ازحزب مخالف یعنی جبهه دموکراتها هستند ! حتی مرگ بیچاره ترامپ راهم پیش بینی کرده است !!! عجب ستارگان دانایی هستند ؟!!!  اما هیچ خبز از تغییر نظام اهریمن در سر زمین مارا نمیدهند گاهی لولوخورخوره را برایمان میفرستند که بترسیم وبگوییم نه همینها خوبند ! واز همه بدتر ستاره من مار س است که ابدا ازجایش حرکت نمیکند  گویی مر ده ابدا دخالتی در هیچ یک از این اتفاقات  ندارد .
 خوب همان بهتر سر جایت بنشین وچس ناله کن ! بهتر  که وارد معرکه  بازار این اراذل بشوی تیشه بدهی اره بگیری همه سر وته یک کرباسند .
رو.زی روزگاری دراین پندار بودم که  خونی بحوش آمده ومردی بر میخیزد از همان افسانه های کودکی که برایمان میگفتند ویا درکتابها ی تاریخ میخواندیم  اما کو مرد ؟ مردان امروز زنان خرجشان رامیدهند وبزرگشان میکنند  مردی وجود ندارد همه مردان بزرگ از دنیا رفته اند مشتی  مرد آزمایشگاهی درون شیشه  مانند غول بیرون جسته وتو آنهارا /گنده میبینی نه ذره ای بیش نیستند  ذره های کمتر از خاک .
کتابهارا که باز میکنم ترجمه هارا میبنیم واشعاررا میخوانم دلم میگیرد کجایید شما  ؟ بجای شمع کافور امروز چراغ نفت که هیچ شمع مرده میسوزد.
امروزدیدم که  از گوئشه ایوان خانه من تا ساحل  آن سوی زمان غیر از کوره های آتش خبری نیست  چیزی هویدا نیست  تنها مرغ شب است که مینالد  وبر بام زندگی من اندیشه هایم  تنهایند .
دیدم که دراین دنیای بی باران وبی جنگل تنها آتش شعله میکشد  ودیگر گلهای سرخ اشتیاق من نخواهند شگفت بوی جنازه ها همه جارافرا گرفته است .
روزگاری برای شنیدن سخن رانی یک استاد  هفته ها دل شوره داشتیم وراههارا میپیودیم هنگامیکه بر میگشتیم لبریز از نشاط بودیم چیزها فرا گرفته بودیم گفته ها شنیده بودیم  .امروز پیر مردی دران سوی نشسته تنها کا رش پرده دری وفحاشی است دیگری درآن سوی خط کارش ایثار گفته هایی است که تنها لیاقت خودش را دارد وسومی میجوشد که آهای سر زمینیم رافروختند  نه چیزی نیست که من بتوانم یاد بگریم باید ازخودم مایه بگذارم پند بدهم آنهم باین اوباشی که معلوم نیست چگونه زاده شدند وچگونه بزرگ   شدند درکوچه پس کوچه ها دویدند تا بجایی دست بند کنند خودرا فروختند تا نانی بخورند وهنوز هم این داستان ادامه دارد درشهر کورها نشان دادن  رودخانه ودره وگلستان بییفایده است کور تنها اندرون خودش را میبیند  بخصوص اگر کوری ماد رزاد باشد .امروز دیگر از این گلبنانگ خروسان آوازی بر نخواهد خاست  وشب  دیگر آبستن یک بلور نخواهد بود بلکه هرچه هست تاریکی است . تاریکی . 
باغ قدیم ما خیلی دور است وچه بسا ویران شده است تنها به نشخوار میپردازیم . پایان 
ثریا ایرانمنش . 23 ژوئن 2020 میلادی برابر با سوم تیرماه 1399 خورشیدی . اسپانیا