چهارشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۹

آبشا رصبر

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------
حلقه زدم شبی من در هوس سلام دل
بانگ رسید کیست این ؟ گفتم من غلام دل

موج زد روی دل پر شده بود کوی دل 
کوره آفتاب  ومه  گشته کمینه جام دل 

نیست قلند رآن پسرکاو بتو گفت مختصر
جمله نظر بود  و نظر  درخمشی کلام دل ........>مولانا شمس تبریزی >

دراین دوران ارتجاع وسکون وبدبختی که کم وبیش دنیارا را گرفته است گاهی میل داری خودترا فریب دهی این فریب تا جایی پیش میرود که آنرا به حقیقت نزدیک میبنی .
هر   چه بوده وهست  تمام شده دیگر امیدی به یک دنیای بهتروارام نیست هر چه هست فریب است ونیرنگ و اطرافت را هو چیان  با هوار هوار گرفته اند بی هیچ آینده ای .

شاید بهتر باشد  بجای زندگی کردن دررویاهها  کمی به حقیقت بیاندیشیم  اما همه درخوابی عمیق فرو رفته ایم  وهیچکس میلی ندارد برای آینده نقشه تازه ای بکشد  ویا برای اینده زندگی کند مگر آن گرسنگانی که سالها دربیغوله ها میان خاکها وکرمها  گرسنه بودند وامروز بر خوان نعمت ملتی نشسته ومیبرند اما نمیخورند .مانند همان مرغ بوتیمار تشنه کنار آب میمیرند اما لب به آ ب دریا نمیرنند از ترس آنکه تمام شود .

زمانیک با شخصی روبرو میشوم ودر آیینه چهره او مینگرم  همه افکارم مغشوش میشود  " خوب این همان است که ما به دنبالش هستیم  اما ناگهان مانند تکه یخی درمیان مشتهای ما آب میشود وقطرات اب بما نشان میدهد که تنها یک تکه یخ بود که از زمانهای دور در گوشه ای بجای مانده بود .

دراین هنگام است که فریاد بر میدارم که پس چه زمانی دستهای مارا از زنجیر ها باز میکنید ؟ 
چرا مرد.م بندگی را تحمل میکنند ؟  چرا قیام نمیکنند ؟  آیا هنوزدر انتظار الطاف خداوندگارید ؟   زنجیر ها هرروز کلفت ترمیشوند کلفت ترمیشوند تا جایی که حتی احساس میکنی درون تختخوابت نیز پاهات را قفل کرده اند بسختی تکان میخوری.
اندیشه های من در پی جوانان تن پرور نمیروند  آنها همراه  انسانهای شریف راه میروند  اما آن انسانها نیز مانند من در گوشه ای درانتظارند . 
سالهاست ما سربازی را نمی بینیم هر چه هست پلیس است که امنیت هارا  !!! حفظ میکند  سر بازخانه ها سالهاست  که دیگر درشان بسته شده وصدای چمکه وپاهای پر قدرتی بگوش نمیرسد بنا براین همه درلباس شخصی با کراوت یا با یقه بسته تفنگی زیر بغل دارند که ناگهان بسویت شلیک میکنند آنهم زمانیکه دستشان درون کاسه توست ولقمه ای دردهانشان .

شبها مرتب خواب بیمارستانرا میبینم  .ویا دراه بیمارستانم تنها جایی که از آن وحشت دارم . چه وحشتناک است به آهستگی پژ مردن درون یک ملافه سفید / آنهم بدون اتکه ازادی  جهانرا ببینی تنها سر زمینها دراسارت  نیستند همه جهان اسیر است .

تنها جایی که مقدس است درب خانه ام میباشد که به اسانی از میان آن میگذرم  یک کلبه پاکیزه که درمیان ان ارواح پاکی زیسته ویا زندگی میکنند .

دراین خانه زنان ومردان بزرگی را بوجود آورده ام نجاتشان  داده ام  آنها نه کاخ میشناسند  ونه کاخ نشینانرا ومن در زیر این سقف کوتاه زانو میزنم  بیاد شما که روزهای بهتری را برایتان به ارمغان بیاورد. پایان 
ثریا ایرانمنش .24 زوئن 2020 میلادی برابر با 4تیرماه 1300 خورشیدی . اسپانیا .