ثریا ایرنمنش " لب پرچین " اسپانیا
-------------------------------
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمیشناسم تا بتو آور د پیامی
امروز عکسهایم را روی فیس بوکم گذاشتم تا همه امروز مرا ببینند ودیروزم را وفردای نیامده را
پیامی ازدوست داشتم که برایم ارزنده بود بانویی نوشته بود" اگر راست میگویید عکس امروزتانرا بگذارید "با جرئت تما م آخرین عتکس را ضمیمه کردم با موهایی که امروزز به رنگ نقره اصل سر زمینم درآمده اند وپیکری که هنوز سعی دارم آنرا سلامت نکاه دارم ودر زیر آن شال زرد دلی میطپد لبریز از مهر ومهربانی .
تا آنجایی که میدانم این دل بمن خیانت نکرده است منهم اورا فریب ندادم با هم کنار آمدیم زخمهایش را ترمیم کردم گاهی ناگهان نیمه شب مرا بیدار میکند وفریاد میزند باو میگویم ساکت دیگر از آن دوران خبری نیست خاک ما الوده شده بیماری زا شده آدمهارا هم نمیشناسی چند سال است که درغربت تنها نشسته ای ؟ آیا کسی دق الباب کرد؟ آیا کسی بتو اندیشید تنها کاراشان زخم زدن بتو بود رها کن وبگذار بخوابم .
سپس ارام میگیرد اما افکارم به دوردستها پروا زمیکنند " الان درآن سوی دنیا ساعت چند است ؟ آیا او خوابیده یابیدار است ؟ وایا دارد صبحانه میخورد یا شام صدایش میکنم ومیدانم که صدایمرا میشنود اگر چه جوابی ندارد بمن بدهد اما مطمئن هستم که صدای مرا با وضوع کامل میشنود .
خوب " ای ستاره آسمان غربت !
شاید ما زخاطر خداوند رفته باشیم
اما خاطر یاران نرفته ایم من گاهی
صدای گریه شبانه آسمانرا میشنوم
شاید برای تنهایی ما میگرید
برای سیاهی که زمین را فرا گرفته است
چرا درنیمه شب خواب ترا گرفته ؟
نه ! هیچ میل ندارم خودرا فریب بدهم ویا دیگرانرا بنا براین در انتهای دلم خوشحالی بی حدی را احساس میکنم که نگذاشتم خاری به کف پای دیگری فرو برود اگر چه آن خار بردلم نشست .
حال امروز در برابر جهنمی ایسنتاده ام که لهیب سوزان اتش آن خشک وتررا باهم میسوزاند
غریو زنده ها به اسمان است دیگر سخنی ندارم تننها حدیث دل بود که با تو گفتم . پایان
ثریا / اسپانیا / 13/ ژوئن 2020 میلادی برابر با 24 خردادماه 1399 خورشیدی .....