جمعه، خرداد ۲۳، ۱۳۹۹

دلنوشته

ثریا ایرانمشن " لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------
و...آن راهایی که بین من وتو نبود 
 اگر چه سالها درکنار هم بودیم 
 دور ازهم وتو فارغ از دردهایم 
بار دگر به چهره دیروز مینگرم 
 با اتشی نهفته درسینه و
باز میگویم  که " 
ای دو صد لعنت برتو باد 

واین لعنتهای همچنان تا روزی که زنده ام ادامه خواهند یافت .
امروز  که داشتم پیکرم را درحمام میشستم بیاد  خود وتو افتادم وبیاد آن فاحشه هایی که تو برایشان طلا خرج کردی وامروز صفحات فضای مجازی را از یادها شان پر کرده اند وهمه به پای آنها گل میریزند وکسی از من خبری ندارد .
روزی که ترا شناختم دراین امید بودم که تو پلی هستی برای نجات من از دست این آدمخواران ونمیدانستم که تو نیز همراهی وشریک گرکانی ودر فکر پاره کردن پیکرم .
باید بلد بود وخودرا خوب میفروختم.! 
ومن چه ارزان خودرا بتو هدیه دادم  نامش عشق بود وآن عشق قیمتی وبهایی نداشت  من فریب خوردم اما توراهت را خوب انتخاب کردی برای پیش برد مقاصد خود ومن خیلی زود این نکته را دریافتم اعصابم بهم ریخت وهمه روز درون تختخواب افتاده بودم مدهوش  وبیهوش تو میرفتی میتاختی ومیگرفتی وهمه را از این امتیازاتت بهره مند میساختی  روزی فرا رسید که دیدم بهایی ندارم باید هرچه زودتر فرا رمیکردم  واین فرار تا امروز ادامه دارد .
هر جمعه برایت یک دیس بزرگ لعنت دارم  جمعه صبح بود که به لقا.ء اله پیوستی  حال امروز میبنیم تنها تونبودی این همه مردمان ما بدینگونه بودند محیط من کوچک وخالی از هر آلودگی بود  ومن ساده دلانه تنها به عشق میاندیشیم .
امروز عکسی از ان  زنی دیدم که برگردنش همان ده پهلوی هدیه تو خود نمایی میکرد بنام خواننده زیبا وقدیمی  آه جه گلها که نثار پایش کردند! البته گلها نیز مجازی بودند  !! کسی ندانست که چگونه زیست وچگونه شبها به خلوت بزرگان میرفت وکام میداد .
اما آنچه را که دیگران بمن وبچه های من داده بودند از من گرفتی وبه بقیه فواحشی ازهمین قبیل دادی چرا که میل داشتی بین مردم ارزشی بیابی  خودت ارزشی نداشتی تنها لباسهای گران قیمت وپولهای جیبت ترا اعتبار میبخشیدند .
نه !پشیمان نیستم از آنچه را که از دستم گرفتی  من چیزهای گرانبهاتری دارم مهربانی ومحبت فرزندانم ونوه های شیرینم را که تو از انها محروم بودی این هارا نمیتوان با طلا خرید مهربانی که هرصبح درب خانه را میکوبد وهر دقیقه زنگ تلفن به صدا درمیاید مادرجان حالت خوب است ؟ چیزی نمیخواهی ؟ واز همه مهمتر تیم پزشکی که برایم آما ده ساخته اند تا آن میهمان ناخوانده را مهار کنند او هم مانند تو حورنده است وپیکر مرا میجود اما من با او به مبارزه برخاسته ام  همچنانکه ترا شکستم .
امروز دیدن ان ده پهلوی بر سینه ان زن باز دردهای مرا زنده کرد . گذرا بود گذشت همه رفتند این یکی هم به دنبالشان خواهد رفت معلوم نیست خوشبخت باشد باید به خود فروشی خود همچنان ادامه دهد ودست آخر در میان آن گروه مخوف در گورستانی بی نام ونشان بخاک سپرده شود .
هنوز چیزهایی هست که نگفته ام  وگفته هایی هست که درسینه دارم  این تنها یک دلنوشته بود .همسر نانجیبم . پایان 
ثریا 
 اسپانیا  /12 ماه ژوئن 2020 میلادی برابر با 23 خردادماه 1399 خورشیدی.