پنجشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۹۹

ویرانی من

ثریا ایرانمنش " لب پرجین " اسپانیا !
---------------------------------
امروز مها خویش ز بیگانه ندانیم 
مستیم بدانسان  که ره خانه ندانیم 

در عشق تو از عاقله عقل برستیم 
جز حالت شوریده و دیوانه ندانیم 

گفتند دراین دام  یک دانه نهانست 
دردام چنانیم  که ما دانه ندانیم 

نه ! دیگر نه به دیار دورم میروم ونه سر به سرزمینی که دیگر از آن من نیست  خورشید آن رو به تاریکی میرود  ومن بر خود این میل را حرام میدانم که به سوی تاریکی بروم  تنها درسایه سرد دیگری  در باورذهن خود  با ان خاک پیوندی دارم وبس .

آن لوح جاودانه  حلال شما باد  وایام بکام شما که جنگلهارا خاکستر کردید وبناها را برافراشتید ودرآنجا مانند موش کور پنهان شدید  دزدان   - آدمکشان- وقاچاقچیان دوره گردرا نیز پناه دادید درهمان قصرهای باشکوه وپنهانی میان جنگلها وآنها امروز در زمره همان درندنگان وحشی هستند وپای گذاشتن بدانجا ترسناک میباشد .

من نقش آن ایوانرا در  زلال چشمان دیگری میبینم  ودر میان اب و آیینه وخاک دیگری  - دیگر نام آن دیاررا هیچ کجا نقش نخواهم کرد  تا زمانی که چشم برتو دارم وامید برتو بسته ام .

 بگذار آنها همچو درندنگان  در کاخ های زرنگار  بنشینند  آنها از بام بلند واوج تاریخ  ما بیخبرند  فانوسی به دست دارند ودرتاریکی به دنبال خرده نانی میگردند  وزیر هما ن رواق  مزین مردی خودرا حلق آویز کرده است .

دراینجا همیشه خورشید روشن است وقانون راهش را ادامه میدهد  دیگر دردلم اثری از مهر وایین باقی نمانده هرچه بود بسرعت خرج کردم وهمهرا بر باد دادم  دیگر چشمانم بر بلندای آن برجها نخواهند نشست  تنها از پشت ابرهای تیره و تاریک  ومه الود زمین را میبینم که میلرزد و کاخها سرنگون میشوند  ولاشه های  بو گرفته  دراسمان روشن صبح تاریخ .رویهم تلمبارند .

حال تنها بتو روی اورده ام . ترا که هیچگاه نشناختم وتو نیز مرا نشناختی  اما هردو نفسهای یکدیگررا بخوبی احساس میکنیم از پس ابرهای ارتباط .
 تو مرا اینجا خواهی یافت زمانی که دیگر نیستم اما تصویرم درمیان ایینه زرنگار  نقش بسته است وبا تو گفتگوها دارد .
 درحال حاضر دراین جا من از پنجره  فراتر نمیروم  تنها خانه توست که درب آن به رویم باز است  تا سر حد گشوده شدن  چراغ خانه تو من خواهم آمد  تو مرا نمبینی  چرا که درها  همیشه به درون باز شده اند نه به برون.ث

چون شانه چنان فت  درآن زلف دل ما 
کز بیخودی  آن زلف تو - از شانه ندانیم 

با مشعله عشق که کورانش نپستندد
جز نفس فدا کردن پروانه ندانیم 

در راه اگر  خرس واگر شیر و پلنگ است 
ما شیوه بجز حمله مردانه ندانیم ..........."مولانا شمس تبریزی "
پایان 
ثریا ایرانمنش . " لب پرجین "  11/ ژوئن 2020 میلادی برابر با 22 خردادماه 1399 خورشیدی !