ثریا ایرانمنش " لب پرجین " اسپانیا !
-------------------------------
چیز ها دیدم در روی زمین
کودکی دیدم ماه را بو میکشید
قفسی دیدم که درآن روشنی پرپر میزد
میوه کال خدارا آن روز میجویدیم درخواب
آب بی فلسفه مینوشیدیم
توت را بی دانش می چیدیم
.......... وفکر بازی میکرد
{ سهراب سپهری }
اگر همه عالم را بمن ببخشند واگر همه سر چشمه های جهانرا بمن هدیه بدهند برایم بی تفاوت است .
دیگر بفکر ابر باران زا نیستم ودیگر به اسمان نمی اندیشم تا برای فردای بهتری ابرهارا جدا سازد .
حال سیلی بنیان کن همه هستی را تهدیدمیکند وراهی پنهانی بسوی ایمان وافکارما ن یافته شب را با اندوهی بی بهانه به صبح میرسانیم .
همه باد کرده ایم ! ورم کرده ایم ! دیگر لهیب دردهای خاموش مرا تهدید نخواهند کرد وغم تلخ هستی برایم بی تفاوت است .
مرک انسانها ! آنهم روزانه ! مرگی که دیگر حتی فرصت فراموشی را نیز نمیدهد .
تنها شبها شوری اشک را روی گونه هایم احساس میکنم آنهارا میمکم بجای اب وا زخودمیپرسم فردارا به چه امیدی شروع کنم ؟ .
چه امیدی دیگر میتواند برای ما زندگی را ازنو بسازد تا بتوانیم دردهای دیرین را فراموش کنیم .
همه چنان گمشده درخویشیم که راهی به جایی نمیبریم ." آن فرانک "ها همه درزیر زمین ها بسر میبرند وشاهد جنازه های انبوهی که هرروز با بوق گوش خراش آمبولانسها بسوی گورستانی میرود که دیگر جایی ندارد همه باهم دریگ گور دسته جمعی میخوابند شاید ارامش را بیابند .
دیگر نسیم نیز هیچ اشنایی با من ندارد و ودیگر بانک مرغ سحری گوشم را نوازش نمیدهد هر شب عمرم را میبخشم برای هیچ - دیگر صدایی نیست حتی در سوگ هم نمیتوان نشست .
چه غریبانه ازهم جداشدیم وچه غم بزرگی چهل چراغ زندگی ها را خاموش ساخت .
حال شبهارا دارم در تاریکی تمام روشناییها فرو مرده واختران سکوت کرده اند احساس میکنم درمیان مردگان همان پیر بی خوابم که دردستش کتابی فرو میافتد .
خوابی نیست خستگی جانمرا فرا گرفته ومرا درخویش ودیگران را بیزا رساخته خیلی میل داشتم قهرمانانه وارد گود شوم اما دیگر بی فایده است داس مرگ دارد درو میکند .
مردی جوان در آخرین لحظات زندگیش داشت از این درد میگفت وسپس چشمانشر ا برای همیشه برهم گذاشت جوان بود زیبا بود خوب آواز میخواند .
کجا میگویند این بیماری تنها سالخوردگانرا میبرد او درو میکند جوان وپیر وبچه و نوزاد برایش یکسان است پر حریص است و پر گرسنه .
.تو کجایی ؟ ای یار دیرین وای دیار دور ای گهواره کودکی من این بود آخرین لالایی تو ؟ ......
نه دیگر میلی به رفتن هم ندارم در ان دیار شیطانی تنها شعله های آتش است که به هوا میرود آنجا خانه من نیست جایگاه اروح پلید ودیوان وغولان است . پایان
ثریا ایرانمنش / 29 ژوئن 2020 میلادی برابر با ن9م تیرماه 1399 خورشیدی ؟!..