پنجشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۹۹

هرگز....

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپان 

هر گز نزیستم با مرگ / با زندگی قرارم هست  

گیرم  که در زمستانم  / میعاد  با بهارم هست ..

بر کاکتوس دلبسته ام / سر شاراز  خار و زیبایی 

احوال  لطف و آزارش / با خلق روزگارم  هست ......بانو سیمین بهبهانی .

در رویا برای پدرم  نامه مینوشتم به بهشت  که " پدر بی پدری بد جوری است بخصوص که بی پدران ترا حمایت کنند .

دیگر نمیتوان در عمق نگاهی نگریست واحوال دل را خواند ویا درچشمانی  نگاه کرد ونگاهی را  خواند  همچین دیگر نمیتوان بر احوال باد وباران وخورشید  مهر بست  غیر از ملال چیزی نیست .

اسمان  هم بی وقارا است  ودم دمی وهوا نیز دمدمی گهی سرد وگاهی گرم خورشید گاهی زیر ابرهاست وزمانی روشناییش  تا اعماق جهان میرود  حتی در تاریکترین  دره ها  اما ابرها همیشه در آسمان سرگردانند   که کجا  باید گریست وکحا باید ایستاد .

ما هم مانند همان ابرهای سرگردان گرد جهان میگردیم بی انکه  امانی داشته باشیم ویا قراری .

امروز دراین فکر بودم خدایی که برما حاکم وفرمانرواست تنها با خون زنده است مهم نیست این خون کودکان اسیرو گرسنه باشد ویا خون جوانان ویا خونی که از یک پیکر برون میزند همانند فواره علم هم دراین میان بیچاره ودست روی دست  گذاشته است .

کجا دیگر میتوان فریاد کشید ویا گفت " ای مهربان  از  روی چشمان من راهی به اسمان پیدا کن ! این گفته ها همه دیگر کهنه شده اند .

امروز دریکی از برنام های جناب کاردان دیدم جشن تولد کورنارا برپا ساخته کیکی بشکل ویروس کورونا دست پخت  مغازه داران شهر وشمعی روی آن گذاشته  وفوت کردند وکیک را بریدند !!!! تولدشان مبارک !

یک روز قبل از فروردین بیرون رفتم  تا لباس عیدرا تهیه کنم وامروز ؟ درست نه ماه هست که پای از خانه برون نگذاشتم حتی برای آزمایش باید درخانه بمانم پرستاران خواهند آمد ! 

درخت کریسمس را در بالکن  خانه جای داه اندوانرا تزیین کرده اند برای من حکم همان کاکتو س را دارد با خارهای الوان .

از کجا میتوانم نیرو بگیرم .یا افکارم را شکل بدهم بین اطا ق خواب / آشپزخانه وحمام ! 

شب گذشته خواب خانه ای جدیدرا دیدم داشتم آنرا دکور میکردم !!!!

پشت پلک چشمانم  دذ انتهای اطاق تاریک  فضایی را روشن دیدم وگفتم چرا اطاق خوابم اینهمه کوچک است  این خواب بی هنگام چه چیز را برایم پیام می آورد  خوابی که در سپیده دم دیدم اطرافم ادمهای زیادی بودند . بیدار شدم دیگر به رختخواب نرفتم. 

حال گره تعبیر این خواب به دست  رمالان است .

 اشفته وسراسیمه خودرا به آشپزخانه رساندم تا قهوه ای را بنوشم وچشمانمرا بازکنم وخدایی را که  میپرستیدیم  زیرپاهایم له کنم  او عاشق خون است وخون مینوشد . 

وامروز از سطر نخست  در خیال من  آنچه را که در پنهانی ترین زوایای ذهنم داشتم  وخفته بودند بیدار کردم  ودراین حا ل دیگر اضطرابی نداشتم  دیگر به آن  .سر زمین شاهان وعظمت ویا  ویرانی  آن نمی اندیشم  به خدایی می اندیشم که درگنج یک مسجد درتنهایی خفته است چه بسا روحش بر فراز سر زمینش  میچرخد واز خود میپرسد  این بود آنچه را که ساختم  کشو رخسروان عالم را .....حال تبدیل به ویرانه ای شده که دران جغدها لانه کرده اند ولاشخورها درقصرها میچرخند ...... .

افسوس که هیچ معجزه خداوندی  ویرانه ای را ابا د نمی سازد .

انگار غنچه ای درمن  /  از شعر بوسه میخواهد  / با واژه عشق میورزم / وقتی قلم بکارم هست ./پایان 

ثریا  ایرانمنش   10/12/2020 میلادی . اسپانیا 

 





 

هیچ نظری موجود نیست: