چهارشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۹

فرا رارواح


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا ! 

 ماه........ 

یک تکه یخ  / درون کاسه  آب ما بود 

دست ما به ان نمیرسید  از دور   بوسه بر رخ او میفرستادیم 

حال درجهانی تاریک ومبهم  در کنار سیاره مصنوعی  درمیان جهانی تهی  ویخ بسته  راه میرویم -

ریشه هایمان روی آبهای وگندآبها روانند  وما گوش به آوازهای غریبی میدهیم که محتوی ندارند -

هر صبح با ابرهایی طلایی از شهرهای طلایی با بوهای ضد عفونی نوارهای بهداشتی =  پوزه بندها ی مدرن  درکنار وحشی ترین  باد منطقه  بر میخیزیم .  .

دیگر حتی نمیتوان به چشمان معصوم کودکی نگریست که مهربانانه  ترا مینگرد  همه بسوی یک دره روانیم یک در گمشده  ونا شناس  که هنوز دهنش برای بلعیدن باز است .

حال تقویم نیز شرمسا راست  میل ندارد روزهارا بما نشان دهد گاهی روزها - ماهها - هفته  ها  از میان آن گم میشوند .

همانند آواز سحر گاهی خروسان که درزمان گم شدند  اتش درون ما نیز کم کم فرو خواهد نشت  خورشید  نیز درمیان ( ابرهای   پراکنده  سین وجین  وف )...گم خواهد شد  ......

من خواب روستارا میبنیم خواب چاه اب را به زلالی چشمان کودکانم  در روزگار کهنسالی  درمیان یک زندگی موهوم  خیابانهای قدیمیرا می یابم درآنها قدم میزنم وخسته وعرق ریزان روی مبل ابدی خوش میافتم دیگر میلی به شنیدن  هیچ خبری ندارم تنها اشکهای بی امان  با من همراهند و مرا کمک میکنند .

دیگر هیچگاه صدای پاشنه ای کفش خودراروی سنگ فرشهای خیابانی نخواهم شنید به تصویر جوانیم درقاب خیره میشوم ....آه آنهمه زیباییی کجا شد ؟ وآنهمه  آبروی ریخته چگونه باید جعع شود درمیان خیل بییگانگانی که ترا نشناختند وتصویر  واقعی ترا  درون چاه  انداختند .وخود دور چاه رقصیدند .

امروز همه رسوای زمانه اند .

باز به غربت خویش پناه میبرم غربتی  که بمن آرامش بخشید . آرامشی که درمیان  مردم خویش نیافتم .

مستیم ومستی ما از جام عشق باشد / این نام گر بر ارم  از نام عشق باشد 

روزی که کشته گردم بر استانه او / تاریخ بهترینم ایام عشق باشد ........."اوحدی مراغه ای "

پایان / ثریا ایرانمنش  09/12/2020 میلادی .


 

 

 

هیچ نظری موجود نیست: