امروز بیاد گفته های همسر شریفم افتادم وگاهی فکر میکنم کسانیکه در اطراف اومینشستند وبه او گوش میدادند یا تنها سری میجنبندند ویا .....؟ اصلا به حرفهایش اعتنایی نداشتند چون تکراری بود
مثلا اول می نشست از حاج آقایش یعنی پدرش میگفت. وته دیگ مخصوص زعفرانی. سپس. میخواست برای اثبات گفته هایش سوگند بخورد که من نه رشوه میگیرم ونه دزدی میکنم ونه با زنان شوهر دار وبی شوهر محرم ونامحرم نمیخوابم ،،،،میگفت :بجان چهارتا بچه ها ،،،،،، ویا این نان را توی این عرق ریختم اگر دروغ بگویم ،،،،،،منهم پررو بودم از اینکه خر حساب شوم لجم میکرفت. ، میکفتم کدام بچه ها بچه ها ی همسایه یا بچههای برادرت چون لطفی به بچه های من نداری ،
یا اینکه میکفتم. :تو الان این نان را با کباب سبزی فرستادی داخل شکمت لیوان عرق را هم روی آن سر کشیدی خوب چه فرق میکند دست تو نان را درون عرق بریزد یا شکم تو ؟
فریادش به آسمان میرفت که ببینید چگونه مرا مسخره میکند مرا ؟!!!!
ازدست این زن. رها کنید عدهای میخندیدند خاله زنکهای اطرافش هم بمن حمله میبردند که زن بالای حرف شوهرش حرفی تمیزند ،،،،،، واین بود قصه زمانه ما
یک روز از روزهای بیکاری وخاطره نویسی !!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر