ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا
برهنه شدن و خود را عریان نشان دادن چه ساده است همه میتوانند برهنه شوند اما این برهنگی روح است که نمیتوان با آن کنا رآمد .
دیگر نمیتوان سرودی خواند وآهنگی را سر داد فریبها درراهند فریبی هر روز بزرگتر اقتصاد حاکم است مردم را فریب میدهند وبقول آن مرد همه شده ایم گوسفند ان مزرعه جناب بیل وجناب سیخ وملکه نامیرای قرن ومیخ .
دیگر نمیتوان آواز خواند قرن ما به پایان رسید حال موسیقی را با تصویر روی ستونهای خواهیم دید آدمها گم میشوند درپشت صحنه ودیگر درب سینماها وتاترها بسته خواهند شد ودرب کلیساها و بعضی از مساجد نیر بسته میشوند تنها یکی دوتارا نگاه میدارند چون با بعضی ها هنوز کار دارند امام زمان باید ازراه ه برسد ودرشهری !!!!؟؟؟؟ برتخت فرمانروایی بنشیند واوامرا اداره کند البته بادستور از بیت بزرگ ! دران روزها دیگر ما نیستیم جهان ما تمام شده دنیای خوب وشیرین ما به پایان رسید قرنی نو با مردان نو ودستوراتی نو از راه میرسد شعر گم میشود موسیقی خاموش میشود تنها درمزرعه اربا ب میتوان رقصید گوسقندان بع بع کنان خبر ها را بگوش مردم میرسانند وخوکها حاکم خواهند شد . صاحب مزرعه سالهاست که گم شده شاید هم مرده باشد . شاید به سیاره ای دیگری رفته تاآنهارا ازگناه مبرا سازد . دنیای پیش روی ما سیاه است / سیاه زنها دیگر زیبا نیستذند ومردان نیز .
غرور بی فایده است ونامش وخودش گم میشود تنها فرمان است که باید ازان اطاعت کرد آری برهنه بودن دشوار است .
باید مرثیه خواند ومرثیه گو بود تا تکه استخوانی جلوی تو پرتاب کنند وتو ای شمایل زرناب پوشیده بر صلیب چگونه گم خواهی شد ؟ پاپ آخرین پیامش را خواهد فرستاد وآخرین پاپ قرن خواهد بود
گوسفندان همچنان درعلفزارها میچرند وگاهی بع بع میکنند چگونه میتوان زیست وتن به تیغ های بیابان داد ؟ .
زبان گم میشود ملیت گم میشود ملی گرایی گم میشود وطن و خاطرات ازاذهان دورخواهندشد تنها ترا با یک سیم با دنیای خودشان وصل میکنند که هم اکنون مشغول تزریق آن میباشند نفسهای ترا خواهنند شمرد دهانترا خواه ند بویید وچشمانت را نیز خواهند بست هم اکنون تو اجازه نداری دریک رستوران راحت بنشینی ویک سوپ داع بخوری باید از طریق وسایلی که دراختیار تو وصاحب رستوران گذاشته اندانتخاب خودترا بکنی نا انها بدانند چه خوردی وچگونه تخلیه میشوی .
پرده وحشت کم کم بر قرن جدید سایه خواهد افکند ودنیای ما تمام شد بدون اینکه در فکر خدا حافظی با عزیزانمان باشیم باید آنهارا ترک کنیم در سینه هایمان بجای قلبی پرشور تکه فلزی کار خواهند گذاشت ودرمغزهایمان نیز فلزی دیگر بر صورتهایمان ماسکی خواهند کشید که خودما ن نباشیم ویا اگر خواستیم خودمان باشیم با خصوصیات خوب خودمان ....خوب به درک واصل میشویم .
بنا براین دیگر سرودن شعر بی فایده است .گفتن از درختان وگلهای وشکوفه هاا نیز بی معنا است همه مصنوعی وپلاستیکی اند . انسان خواهد مرد وگرگها / خوکها/ سگهای درنده .حیوانات ماقبل تاریخ حاکم بر دنیا خواهند بود .
خدا حافظ زندگی گذشته و قرون اعصار وستونهای سنگی یادگارپدران ما هم اکنو رهبر بلا مانع دستور تخریب آنهارا داده اند بجرم جنابت خودشان کم جنایت میکنند تنها برای زنده ماند ن روزی چند نفررا به قتلگاه میفرستند تاخون آنهارا سر بکشند ویا نوزادن را درون دیگها پخته به درون شکم بی مروتشان خالی کنند .خیلی گفته ها هست اما بازگو کردنشان جرم است . پایان
امرو مها خویش ز بیگانه ندانیم / مستیم بدانسان که ره خانه نداذنیم
در عشق تو از عاقله عقل برستیم / جز حالت شوریده ودیوانه ندانیم....." شمس تبریزی "
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر