جمعه، آذر ۱۴، ۱۳۹۹

راز درخت انار


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین "  اسپانیا !

--------------------------------------

روزگار سختی است نازنین !دلها لبریز از کینه ونفرت  وصورتکها برایت نقش بازی میکنند .

جهانی کوچک - کوچکتر از  سیاره من وتو  جهانی نفرین شده - 

  جهانی سرد وبی مشتری . 

ریشه ها در آشوب لجن ها از بین رفته اند  آوازهای فریب بگوش میرسد 

وتو درانتظاز وحشتناکترین باد روزگاری.

  در بی پناهی  به چشمان کودکانی مینگری که هنوز  بیگناهند .

دره های آزاد لبریز از یورش شن های سوزان وداغ  

واگر دهانه ای باز است برای  تو نیست تو تنها روی ریگهای داغ پاهایت میسوزند 

 ودر لابلای تقویمی که شرمسا ر روزها وشبها وماهها وسالها را طی میکند 

 /تومیدانی  عده ای هنو زدرانتظار غذای روزند  ودیگران لبریز از طعام 

 خاموشی بر قلعه زندگیت سایه افکنده است وخود نیز میروی تا کم کم خاموش شوی .

من به هراس تو راهی ندارم  وبه ان پناهگاه قدیمی  دیگراحتیاجی نیست 

 به ان لباس ساده عادت  کرده ام  وبه پنجره ای که رو به دیوار  باز میشود .

نه روبه دریای آبی ومواج .

من از مسیر جسم کودکانه ام خارج شده ام . 

دیگر هراسی ندارم .

در سر زمین من هر بوته ای که میروید  - راز مرگی دردناک را درخود دارد 

راز قلب دختری  چهارده ساله را که از ترس پنهان میشود 

زمانی که میفهمد دیگر تنها شده است  - حال گرگها درکمیند . 

درکمین پاره کردن او  

  واو همیشه پنهان میشود .

او راز روح خودرا  با بوته ای نقاشی دفترچه اش پیوند میزند .

درتنهایی درخون خود میغلطدد 

هر شهدی برایش حنزل است وتلخ  

او هنوز درحسرت طعم انار است که بر شاخه ها  آویزانند .

پایان

یک سروده  برای امروز !

ثریا ایرانمنش  04/12/2020 میلادی 


هیچ نظری موجود نیست: