ثریا ایرانمنش «لب چین » اسپانیا
روز گذشته در یک خانه مدرن وتقریبا فضایی ناهار خو ردیم ، گوگل ، چراغهارا خاموش وروشن میکرد جاروی جادوگر مرتب مشغول تمیزی بود درخت کریسمس ، بلی تنها درخت کریسمس طبیعی بود بچه ها طبیعی بودند ودردانه عزیز کرده. خانه سگ کوچک ومامانی !
میز لبریزاز غذا بود غذاهایی که من اجازه خوردن انهارا نداشتم تنها یک تکه ماهی سیب زمین پخته در فر اتو ماتیک چند دانه شل دریایی .
یک نمایشگاه مدرن بود نه خانه مبل چرمی بزرگ وسفید درگوشه ای بیکار افتاده بود خانه در بالای یک تپه قرار داشت که میبایست با سی وهشت پله از آن بالا رفت خوشبختانه درون یکی از گاراژها تنها چهارده پله بود ومن توانستم خودم را به اطاق نشیمن وناهار خوری واشپزخانه اتو ماتیک فضایی برسانم هوای خاانه معتدل تنظیم شد. من با شال کلاه مجبور شدم همه. ا بیروم بیورم اهل خانه تنها با تی شرت راه میرفتنذ ،
سیر بودم. بلی سیر سیر. خیال میکردم دریک دفتر نمایشگاه نشسته ام نه دریک خانه ، بچه ها گفتند :گوگل !یک موزیک کریسمس بگذار . زنی پاسخ داد راک یا آرام. ،،،،آرام این صدا تنها از درون یک جعبه کوچک بیرون میامد گوگل چراغ ناهار خوری را خاموش کن وگوگل اطاعت کرد .
دلم بزای صندلیم وآپارتمان کوچکم تنگ شد. خانه خانه است وباید روح ونفس انسانی در آنجا جریان داشته باشد بعنوان شوخی هنگامیکه جاروی جادوگر بمن تزدیکشد وچند بار شیشه هایش را عوض کرد گفتم های ! برو برگهای ریخته زیر درخت کریسمس را تمیز کن. مدتی بمن نگریست وسپس گرد شد و. رفت همه جا را تمیز کرد میدانستم که عکس مرا گرفته میدانستم که او حتی حدود متراج خانه ران نیز میداند. ،نه چیزی نیست که بتوان پنهان کرد ،تنها یک نفر با ماتمت خود از آسمان میان کاسه عسل افتاد
کادوی کریسمس من یک بطری ویسکی اعلای اسکاتلندی بود آن ا زیر بغل گرفتم وفورا خودم را روی مبل کهنه همیشگی ام رها کردم. چه میشود کرد منهم قدیمی شده ام واز نسل انسانهای گذشته هستم با گوگل چندان میانه ای ندارم ،
ودر این نمایشگاههای مدرن فضایی نمیتوانم احساس آرامش کنم . خانه ؟. کدام خانه ؟ پایان ،
شنبه بیست ششم دسامبر دوهزارو بیست
ثریا .اسپانیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر