دوشنبه، بهمن ۳۰، ۱۴۰۲

گردش من گردشهر


 ثریا ایرانمنش  لب پر چین   ،اسپانیا ، 

در عین بیزبانی  با تو به گفتگویم  / کیفیت عجیبی است در بی زبانی ما

گفتگو بین من ودریا   پس از تقریبا دوسال که تنها با آمبولانس‌های بسته ودلگیر بین  خانه و بیمارستان در رفت وامد بودم . سر انجام با اصرار دخترم روز شنبه روی صندلی چرخدار  ت‌وانستیم به شهر برویم ومن به آرزویم که  خوردن  میگوی سرخ شده درون روغن زیتون است وبه همراه فلفل تند  و سیر فراوان برسم، 

اه ،،، شهر نبود یک زمین بیق‌اره که از هر طرف بسرعت برق آپارتمان‌ها چندین طبقه مانند قوطی کبریت رویم سوار بودند وهر یک رنگی جدا داشت هوا لبریز از دود اتو مبیل آلوده ساعت‌های میبایست دور خود بگردیم تا جایی را برایپ پارک  کردن بیابیم  آدم‌ها تازه وارد اکثرا خارجی بودند از محلی ها کمتر کسی بچشم میخورد  

با هر بدبختی بود در یک رستوران شلوغ در گوشه ای بما جای دادن د میگوی سرخ کرده رسید اما نه آن میگو های ریز وخوش خوراک دست کمی از عقرب های بزرگ نداشتند  با کمک  دو بطر آب معدنی چند لقمه ای فرو دادنم فضای رستوران بد بو شلوغ  غذاها بد طعم البته به دهان دیگران خوب بودند صدف های دریایی مصنوعی و ماهی ها  که البته این روزها در  استخر های مخصوص رشد می‌کنند ،دریا دیگر چیزی ندارد بما بدهد،غیر از مار وعقرب.

دریا آرام بی هیجان  مانند کسی که دم مرگ است گاهی میرفت وبر میگشت دیگر از آن ماسه هاروشن های رنگی خبری نبود نشان کم آبی وکمبودهمه چیز  رادریای  زیبای  مدیترانه که قرن هاست همه را سیر کرده نشان میداد که چه بلا بر سر او امدهبجای ماهیهای خوشمزه  بطری های پلاستیکی وقایع  های تند روی حامل مواد بسرعت از ر‌وی آن میگذشتند  آفتابی نیمه مرده می تابید  شهر گویی از زیر جنگ وقحطی بیرون آمده و آبی دریا به سیاهی قیر تدیل شده بود تنها  آپارتمان بود و اتو مبیل  دلم گرفت ،

دریای بیزبان ‌مهربان تبدیل به یک برکه بو گرفته شده بود ‌کمبود باران وبی آبی و خشکی  بچشم میخورد  چه شد آن شهری که شب وروز روشن بود ‌میرقصید  وهنوز ایستگاه اتوبوس درهم  و برهم   به همان صورت قدیم باقی مانده بود وخانم شهردار تنها میکروفن را میشناسد تا چرند بگوید شهر نه ایستگاه اتوبوس واقعی داشت ونه یک بیمارستان  مردم  عا دی و قبیله ای هم تغییر شخصیت داده دیگر آن صفای قدیمی در گهرشان نبود  ما در شهر خورشید گام میزدیم که آپارتمان‌های تازه ساز چندین طبقه آسمان آبی انرا پوشانده بود .

بر گردیم بخانه و با همان تصوراتمان دلخوش کنیم تلی‌یز‌ن قطع شده واعلام داشت تنها از یک سیستم باید استفاده کنید ،،وای بچشم باغچه کوچک خانه من از بی آبی خشک شده بود اجازه نداشتیم انرا آبیاری کنیم  وزندگی بسرعت با زشتی ها وتعفن خود به راهش ادامه میداد  نه اهل دود‌ دومی هستیم  ونه اهل سجاده حافظ کنارم نشسته  و……دیگر هیچ  پایان 19/ /02/2024 میلادیی

هیچ نظری موجود نیست: