سه‌شنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۴

شنبه یك روز داغ داغ

میم عزیز

امروز در این هوای داغ و كشنده ناگهان بیاد تو

افتادم شمعی روشن كردم به همراه لیوا نی شراب

سرخ تا با نو شیدن ان دمی بیاسایم

برایت نامه ای روی این صفحه مینویسم و انرا بجای

انكه به دست پست بر سانم به دست باد میدهم

شاید از طریق امواج نا مرئئ بدست تو رسید شاید هم

در همین لحظه پشت سرم ایستاده ای و میگویی بنویس

متاسفم كه نمیتوا نم جرعه ای از شراب بر خاك بریزم

اینجا دیگر خبری از ان خاك نیست فقط سنگ است و ا جر

مانند دلها ی امروز

خیلی خبر ها برا یت دارم دوران بسیار سختی را میگذرا نیم

اتش جنگ سیل طوفا ن اتش سوزی و از همه مهمتر سر و كار

دنیا با یك شبح نا مریی افتاده كه او نمی شناسد واگر هم بداند

در حال حاضر كاری از دست او بر نمیا ید دنیای وحشناكی

است چه خوب شد تو رفتی و نماندی تا اینهمه نكبت را ببینی

گاهی دلم میخوا ست كه زنده بودی و برایم قصه میگفتی ومن

برا یت درد دل میكردم تو بهترین مو نس من بودی و همه دردها یم

به جان میخریدی حتی افسانه عا شقیم را

امروز خالی خالی شدم هر چند به گفته مولانا در عین كفر جوهر

ایمانرا ربودم اما چكنم كه رخنه ها در ایمانم بو جود امد

ایكاش میدانستم الان در كجای اسمان هستی ایا كسی را دیده ای

وایا او میدا ند كه چه بر سر ما در زمین امد

خسته ام اگر نامه رسید جوا بش را بنویس تنبلی نكن ها ها ها ها

یا دت همیشه با من است روانت شاد باد

هیچ نظری موجود نیست: